سمتش چرخید و با اطمینان گفت:
_ نگران نباش هیونگ... قول میدم بار دیگه که پام رو اینجا میزارم، صحیح و سالم و با خبر به دست آوردن دل امگام باشم!یونگی از جا پاشد:
_ تا یه جایی میتونم کاری کنم که نتونن پیدات کنن، بقیهش چی؟!_ چهرهی من رو مردم عادی ندیدن، با نامجون حرف میزنم، نزارید که چهرهم رو رسانهای کنم...
چشماش رو ریز کرد:
_ اگر قبل اینکه خودم همه چیز رو به جونگ کوک بگم، از طریق رسانه ها بفهمه من کیم، باعث و بانیش رو سلاخی میکنم!یونگی نیشخند نامحسوسی زد.
' کی فکرش رو میکرد پیدا شدن جفتش، باعث بشه که، پادشاه دلرحم و مهربونمون... صد و هشتاد درجه تغییر رویه بده!'_ برای هویت جعلیت... باید یکم صبر کن.
سری تکون داد:
_ باشه... فقط تمام تلاشت رو کن زودتر همه چیز اوکی بشه یونگی.' چون نمیدونم تا کی میتونم گرگ لعنتیم رو کنترل کنم!'
***
کافه سوییت دریم |•
زنگوله بالای در کافه به صدا در اومد.
بدون اینکه تمرکزش رو برای درست تمیز کردن لیوان مارتینی* توی دستش از دست بده گفت:
_ خوش اومدید... میتونم کمکتون کنم؟صدای آشنا و دیپی که به گوشش خورد باعث شد مکثی کنه:
_ برای آگهی استخدامتون مزاحم شدم.سرش رو که بالا آورد با چهرهی جذاب و خندون تهیونگ رو به رو شد. لبخند گرمی زد:
_ اوه، تویی؟!
تهیونگ اشاره ای کرد:
_ مثل اینکه خیلی سرت شلوغه.نگاهی به لیوان توی دستش انداخت و با تک خندی بالا آوردش:
_ اوه نه... دیدم کاری ندارم، گفتم تمیزشون کنم و بزارم سرجاشون.بعد انگار چیزی یادش افتاده باشه:
_ راستی گفتی برای چی اومدی؟
_ آگهی استخدام.جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و به شیشه های کافه خیره شد؛ هیچ آگهیای نصب نکرده بود!
_ من که آگهی نصب نکردم.
تهیونگ سرفهای کرد و گفت:
_ جیمین گفت!
ابروهاش بیشتر بالا رفت.' کار کردنش همچینم بد نیست، غریبه هم نیست.'
_ خب... کار اصلیت چی میشه؟
_ عامم... استعفا دادم.چشمای جونگ کوک گرد شد و ناخواسته داد زد:
_ احمقی؟!ایندفعه چشمای تهیونگ گرد شد:
_ بله؟!خب معلومه که وقتی هیچکس جرئت نکرده توی این سی سال زندگیش حتی بهش بگه بالا چشت ابروعه، حالا یکی بهش بگه_احمقی_ پنیک کنه!
جونگ کوک نگاهی به مشتری هاش که متعجب نگاهشون میکردن انداخت و لبخند زوری ای زد.
بعد به تهیونگ خیره شد و غر غر کرد:
_ حقوق به اون خوبی رو ول کردی؟! من شنیدم حقوق گارد سلطنتی خیلی بالاست!
![](https://img.wattpad.com/cover/347403355-288-k73935.jpg)
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...