*قبل از شروع پارت... این پارت اسماتش خیلی کم و جزئیه... پر و پیمون نیست، پس با دیدن اون علامت، توقع اینکه از چهار هزار کلمه دو هزارتاش خاک بر سری باشه نداشته باشید🤣
بریم برای پارت:
***
خون و رایحهی نفرت انگیز مینهو، روی تنش نشسته بود و از اونجایی که شرابکش باعث حساسیت زیاد پاپاش شده بود، باید قبل از به هوش اومدن جونگ کوک، دوش میگرفت.
البته حال خودش هم داشت بهم میخورد.
باید میگفت تمام لباس های تنش رو آتیش بزنن.دوش حسابیای گرفت و لباس مناسبی تن کرد.
قبل اینکه اتاق رو ترک کنه، فراموش نکرد که پشت پلک های همسرش رو مهمون یک بوسه کنه.
به ووبین نگاه کرد و دستور داد.
_ جلوی در اتاق محافظ ها و خدمتکار های جدید بزار...نگاه خشمگینی به افرادی که برای جونگ کوک گذاشته بود انداخت.
_ من با اینا کار دارم...همه میدونستن دلیل این کار و این نگاه شکاری پادشاه چیه.
پس فقط سر به زیر انداختن و ترسیده به اینکه چه بلایی قرار بود سرشون بیاد فکر کردن.
چند دقیقه بعد، تهیونگ توی باغ ایستاده بود و همهی خدمتکار ها و محافظ های جونگ کوک، جلوش زانو زده بودن.
لبش رو با خشم از درون گزید.
_ فکر کنم چون خیلی وقته کسی رو بخاطر نافرمانی اخراج نکردم... همتون دم در آوردید، مگه نه؟!
همه سکوت کردن.
در واقع مجبور بودن سکوت کنن!
تجربه ثابت کرده بود که اگر در چنین مواقعی حرف بزنن، یا زندانی میشن، یا خونشون ریخته میشه.نگاهش رو به لیدر محافظ های جونگ کوک داد.
_ وظیفه تو و تیمت چیه؟لیدر در جوابش گفت:
_ محافظت از لونا، سرورم.ابرویی بالا پروند.
_ و محافظت از لونا یعنی چی؟!سرش رو پایین انداخت.
_ معذرت میخوام سرورم.بی توجه به عذرخواهیش، غرید.
_ چند روز پیش چی گفتم بهتون؟سکوت.
یه لحظه منفجر شد و چنان فریادی زد که پرنده های روی درخت ها به پرواز در اومدن.
_ کَرید؟!
اون وو که دید اوضاع داره خرابتر میشه، به سرعت جواب داد.
_ لونا نباید متوجه چیزی بشه و اگر اتفاقی برای لونا و ولیعهد بیوفته... نابودمون میکنید.
تهیونگ خنده عصبیای کرد.
_ پس خوب یادتونه... تهش چی شد؟!سکوت کوفتیشون بیشتر عصبیش کرد.
فریاد زد:
_ من لونا و جانشینم رو میسپارم دست شماها، اونوقت اینه جوابم؟!
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...