صداهای اطرافش نمیزاشتن به خواب خوبی که داشته ادامه بده.
_ هی بچه! بیا اینور!
_ آپا! بزار برم سمت پاپا!هردو آروم حرف میزدن که امگای مورد علاقهشون رو بیدار نکنن.
هرچند که بیدار شده بود!تهیونگ با تخسی از پشت ایان که داشت از رسما از روش رد میشد تا بره سمت جونگ کوک گرفت و بلندش کرد.
خیره توی چهره اخمالود و ناراضی ایان، غر زد.
_ حق نداری امگام رو بیدارش کنی.ایان درحالی که هنوز بین زمین و هوا معلق بود، دست به سینه شد.
_ پاپا امگای منه!
تهیونگ جوری که انگار بهش توهین شده، غرید.
در حالی که فراموش کرده بود سی و هشت سالشه و با پسرک توی دستاش سی و یک سال فاصله سنی داره._ چند سال اول که به دنیا اومدی به اندازه کافی ازم گرفتیش! بعد الان چی؟! امگای توعه؟ چشم! خیلی راحت پاپات رو به دست آوردم که حالا بشه امگای تو؟! چه غلطا!
ایان هینی کشید.
_ آپا! حرف بد؟... بزار پاپا کوکی بیدار بشه، بهش میگم حرف بد زدی!چشم های تهیونگ گرد شد.
_ چشمم روشن! پسر بزرگ کردم مثلا! نکنه هرچی بهت میگم رو میری عین طوطی به پاپات گزارش میدی توله انیگما؟!ایان با تخسی ابرو بالا پروند که همون لحظه جونگ کوک تکونی خورد.
_ تهیونگ؟... ایان؟...
تهیونگ سریع ایان رو روی تخت گذاشت و سرش غر زد.
_ بفرما! بیدارش کردی!ایان با حرص گفت:
_ من بیدارش کردم؟ آپا این شما بودی که بلند بلند حرف میزدی!جونگ کوک آروم چشم باز کرد.
با صدایی که هنوز از خواب دو رگه بود گفت:
_ باز چی شده... دوباره آخر ماه شد و وقتی صبح کنار همدیگه بیدار شدید دعواتون شد؟تهیونگ قبل اینکه ایان دهن باز کنه، عین پسر بچه ها، به ایان اشاره زد.
_ تقصیر ایانِ همش سر و صدا میکنه!ایان برای اینکه از قافله عقب نمونه، خودش رو جلو کشید و تندی گفت:
_ پاپا، آپا تهیونگ حرف بد... مممم...
تهیونگ سریع جلو دهنش رو گرفت.لبخندی به جونگ کوک زد و بعد، به ایان خیره شد.
_ نظرت چیه تا وقتی پاپات چشماش رو کامل باز میکنه، بریم مسواک بزنیم پسرم؟ایان درحالی که دست تهیونگ روی دهنش بود، اخمی کرد.
لحظهای بعد، تهیونگ درحالی که ایان جیغ جیغو رو زیر بغلش زده بود، سمت سرویس قدم بر میداشت.
جونگ کوک خندهای به دعواهای پدر و پسریشون کرد و سعی کرد سر جاش بشینه.
هر آخر هفتهی آخر ماه، این جریان تکرار میشد.
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...