Part 2 "Don't Reveal My Secret"

9.8K 1.4K 359
                                    

کاخ سلطنتی |•

با عقب رفتن دکتر و تموم شدن معاینات، صاف نشست و دو طرف ربدوشامبر سرمه‌ایش رو گرفت.

از جا پاشد و با بستن کمربندش گفت:
_ خب؟

_ همونطور که خودتون حدس زدید... گرگتون خواهان جفتشه.
_ بهت که گفتم... فعلا نمیتونه این اجازه رو بهش بدم.

_ سرورم... همونطور که می‌دونید قدرت گرگ شما برتر از همه‌ست... اگر مدت زمان زیادی برخلاف خواسته هاش پیش برید... ممکنه عواقب خوبی چه برای اطرافیانتون و چه برای خودتون نداشته باشه!

دستش با گره زدن دوم پایین افتاد و آهی کشید:
_ چقدر؟

دکتر با ابروهای بالا پریده نگاهم کرد که عصبی غریدم:
_ چقدر میتونم جلوش رو بگیرم؟!
سریع سرش رو پایین انداخت:
_ تا رات بعدیتون سرورم.

آهی کشید و پشت میزش نشست.
_ یه چیزی بهم بده که بتونم رایحه‌م رو تو این مدت کنترل کنم... در ضمن... نمیخوام هیچکس از این ملاقاتمون بویی ببره دکتر پارک... میفهمی که چی میگم؟

مرد سفید پوش تا کمر خم شد:
_ اطاعت سرورم.

با اشاره دستش، دکتر رو مرخص کرد و به صندلیش تکیه داد.

چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید.

_ لطفا یه مدت کوتاهی با من راه بیا... هرچقدر که تو مشتاق بغل گرفتن جفتتی، منم هستم... اما نمیخوام فراریش بدیم، میفهمی؟...

گرگش زوزه‌‌ای کشید و باعث شد لبخندی روی لب هاش جا خوش کنه.

آخر هفته راهی اسپانیا می‌شد تا توی سالگرد پادشاهی اسپانیا شرکت کنه. اما از طرفی... اصلا دلش نمی‌خواست بره...

عجیب بود... تهیونگ آدمی نبود که از زیر کار در بره، اما حالا... هم خودش و هم گرگش، نمی‌خواستن پاشون رو خارج از کشور بزارن...

شاید می‌تونست قبل از رفتن... یک بار دیگه امگاش رو ببینه؟...

***

کافه سوییت دریم |•

سینی رو روی کانتر گذاشت و با سر اشاره‌ای به میز کنار پنجره کرد:
_ شماره سه.

جیمین سینی رو برداشت و گفت:
_ بقیه‌ش رو خودت باید انجام بدی، باید برم یه سری چیز میز واسه کافه بخرم.
_ خیله خب، سفارش مشتری رو ببر سرد شد.

برگشت و سمت سینک ظرفشویی رفت تا وقتی که هنوز سفارشی ندارن کوه ظرف های کثیف رو سر و سامون بده.

صدای آشنا و بمی باعث شد دست از زیر لب آهنگ خوندن بکشه:
_ ببخشید؟
_ اوه... الان میام.

تند تند دستاش رو آب کشید و درحالی که با پیشبندش خشکش می‌کرد چرخید.

با دیدن پسری که اون روز کنار یونگی هیونگش بود، صورتش به خنده باز شد و گفت:
_ اوه شمایید؟... فکر نمی‌کردم بازم ببینمتون.

King Of Emotions (VKook)Where stories live. Discover now