وارد اتاقش شد و سمت میزش قدم برداشت.
این روزا حتی شب ها هم نمیخوابید... نه که نخواد... یا انقدر کار داشت که فرصتی برای خواب پیدا نمیکرد... یا انقدر فکر و خیال که اجازهی گرم شدن پلکاش رو نمیداد.تقهای به در خورد و قبل اینکه دهن باز کنه تا اجازه بده، دراتاق باز شد.
عصبی چرخید:
_ مگه من بهت...
با دیدن جیمین که فقط سرش داخل اتاق بود، حرفش توی گلو خفه شد.جیمین ریز ریز خندید:
_ آره اجازه ندادی... ولی من برای ورود به اتاق آلفام و همسر آیندهم نیازی بهش ندارم!کامل وارد اتاق شد و سمت نامجونی که حالا کمی لبخند به لب داشت رفت.
قبل اینکه نامجون چیزی بگه یا حرکتی کنه، بغلش کرد و سرش رو روی سینهی پهنش گذاشت:
_ دلم برات تنگ شده بود...نامجون لبخند تلخی زد و بغلش کرد، روی موهاش رو بوسید.
حالا که جیمین اینجا بود... تازه میفهمید چقدر محتاج عطر گل یاسه...
_ متاسفم... این چندوقت خیلی مشغله داشتم...
_ هوم... میدونم... برای همین مزاحمت نمیشدم... اما گفتم حالا که تهیونگ به کاخ منتقل شده... شاید وقتی برام داشته باشی.نامجون کوتاه خندید و جیمین رو از خودش جدا کرد.
چونهی کوچولوش رو گرفت و خم شد تا هم قدش بشه.
لبخندی روی لب های درشت جیمین زد:
_ من همیشه برای تو وقت دارم جاسمین...
و لبش رو نرم روی چشمهی حیاتش گذاشت.جیمین با ذوق چشماش رو بست و دستاش رو دور گردن نامجون حلقه کرد.
نامجون که همراهیش رو دید، دستاش رو دو طرف کمر باریک امگاش گذاشت و بدون اینکه اتصال لباشون رو قطع کنه، بلندش کرد.
روی میز گذاشتش و با گذاشتن یه دست پشت کمر، به بوسهش شدت داد.
نمیدونست چه مدت زمانه که بدون مکث درحال بوسیدن و مکیدن گیلاس های خوشمزهش بود... اما این رو میدونست که اصلا دلش نمیخواد از حس نابش دور بشه!
با مشتی که تو سینهش خورد، بالاخره رضایت داد و عقب رفت.
جیمین با نفس نفس خندید:
_ چقدر هولی بشر... نفسم رفت!نامجون هم خندید و روی پلک چپ جیمین رو بوسید:
_ تو که نمیدونی چقدر خوشمزهای...جیمین لبخندی زد و دستش رو روی گونهی نامجون گذاشت.
نامجون دستش رو روی دست جیمین گذاشت و زمزمه کرد:
_ ترحم بر انگیزم نه؟...نگاه جیمین بالا اومد و توی چشماش قفل شد.
جیمین ابرویی بالا انداخت و نرم گفت:
_ بر چه اساس این رو تشخیص دادی؟... چون بوسیدمت؟... چون لمست کردم؟
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...