دنبال ایانای که یک ریز غرغر میکرد راه افتاد._ اوپا، بخاطر من!
_ حتی فکرشم نکن... حتی اگر منم رضایت بدم، عمرا اگر آپا بزاره همراهم بیای.
قدماش رو تند کرد و دوشادوش برادرش قدم برداشت.
_ راضی کردن آپا رو میزاریم به عهده پاپا... فقط تو باید رضایت بدی.
چشم غرهای بهش رفت.
_ بیرون اومدنت خطرناکه بورام!لب ورچید.
_ خسته شدم از بس موندم تو قصر، میخوام از جلسه امروز در برم، اوپــا... دلت میاد خواهر کوچولوی عزیزت ناراحت بشه؟یهو ایان ایستاد و سمتش چرخید.
_ کیم بورام! سعی نکن با اون لحنت خامم کنی، حرفم عوض نمیشه!تا خواست بچرخه و دوباره ازش دور بشه، بورام جلوش ایستاد.
_ میدونی که پاپا تنها در صورتی که تو باهام باشی میزاره برم بیرون... قول میدم حرف گوش کن باشم.
ایان دست به سینه شد.
_ سری پیش و سری های پیشش هم همین قول رو دادی، تهش این من بودم که همه چیز رو گردن گرفتم.نیش بورام باز شد.
_ به هرحال از پوینت های داشتن برادر بزرگتر اینه دیگه.ایان ابرویی بالا پروند.
_ این سری بمیرمم نمیبرمت.
و بورام رو کنار زد.قدم اول رو که برداشت، بورام غرید.
_ اگر نبریم، خودم جیم میزنم و اگر بلایی هم سرم اومد میندازم گردنت.ایان چنان سمتش چرخید که یه لحظه از گفتهش پشیمون شد.
اوپاش معمولا آروم و صبور بود... اما خدا نیاره روزی رو که عصبی بشه... بورام هم با وجود انیگما بودنش باید پناه میگرفت!
به بورام نزدیک شد و انگشت اشارهش رو جلوش گرفت.
_ جرئت نکن تهدیدم کنی کیم بورام!بورام سر پایین انداخت.
_ ببخشید...ایان نفس عمیقی کشید و گفت:
_ نزدیک تاج گذاریته... نمیتونیم ریسک کنیم... یه ذره دندون رو جیگر بزار این یک ماه بگذره.بورام سر بالا آورد و نالید.
_ نمیتونم... یه امشب رو هیچ رقمه نمیتونم.ایان ابرویی بالا پروند که ادامه داد.
_ با مینجی دعوام شده... میشناسیش که، هر سری دعوامون میشه، حاضره هرکاری کنه که حرصم رو در بیاره... امشبم میخواد اون هم دانشگاهی چشم چرون و حرومزادهش رو بیاره... باید بیام اوپا، جون من.ایان سکوت کرد که با امیدواری دستاش رو گرفت.
_ فقط میشینم یه گوشه... خیالم از بابت مینجی راحت بشه بسه... فقط نمیخوام اون پسرهی هرزه از آب گل آلود ماهی بگیره._ سر چی دعوا کردین؟
بورام سرفهای کرد.
_ خب... خب تقصیر خود مینجی بود... لباساش... میدونی... لباساش یکم زیادی تنگ و لختن... برای همین...
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...