اسلحه رو محکمتر گرفت:
_ اینجا چیکار میکنی... اصلا... اصلا چطوری اومدی داخل؟!وزیر اعظم لبخندی زد:
_ اشتباه شما همینه اعلیحضرت... این قصر پر از آدماییه که با یه مقدار پول، میشه خریدشون...با سر به در اتاق اشاره زد:
_ نمیخواید محافظاتون رو صدا بزنید؟... مطمئنم تو کمتر از یک دقیقه، اسلحهی فرمانده مین رو پیشونیمه.تهیونگ پوزخندی زد:
_ محافظ؟ فرمانده مین؟... مثل اینکه یادت رفته فرد مقابلت کیه وزیر پارک! میخوای یادت بیارم؟!با تند شدن رایحهی انیگما، آلفای وزیر پارک زوزه ای کشید و برخلاف صاحبش که همچنان استوار ایستاده بود و حتی اخمی به نشانه اعتراض نکرده بود، در مقابل آلفای آلفا ها گردن خم کرد.
پارک دوباره به اسلحه که سمتش نشونه گرفته شده بود نگاه کرد:
_ پس این اسلحه چی میگه... شما میتونید با یه حرکت ساده، گرگم رو به زانو در بیارید... میترسید؟چشم های تهیونگ از غصه برق زد:
_ آره... میترسم... اما از جون خودم نه... بلکه از رابطهی نامجون و جیمین... بهم نگو که تاحالا نفهمیدی این دو نفر جفت همدیگهن که خندهم میگیره پارک!وزیر اعظم جلو اومد و درست در فاصله چهار انگشتی لولهی اسلحه ایستاد.
دستش رو بالا آورد و روی اسلحه گذاشت. وقتی محکم گرفته شدن اسلحه توسط تهیونگ رو دید، لبخندی زد و محکمتر پایین کشیدش:
_ هنوزم همونید قربان... همون ولیعهد نوجوان و خام... هنوز نتونستید دوست رو از دشمن تشخیص بدید؟اخم غلیظ تهیونگ باعث شد تک خندهای کنه:
_ من نه قاتلم، نه مجرم... نه متجاوز به حریم شخصی پادشاه... من وزیر اعظم این کشورم قربان... وزیری که چندین سال در کابین پدرتون و این پنج ساله گذشته رو در کنار خودتون به پادشاهم و کشورم با افتخار خدمت کردم...تهیونگ آروم اسلحه رو پایین آورد:
_ اینجا چیکار میکنی؟... باید بهتر از من بدونی که بدون اجازه و حضور خوده پادشاه، ورود به اتاقش برای تمامی افراد قدغنه! میدونی اگر الان گزارشت رو بدم چه بلایی سر خودت و مقامت میاد؟!لبخند تلخی روی لب های مرد میانسال اومد.
_ شما آزادید هر دستوری که میخواید بدید قربان... اما...
اشارهای به میز پشت سر تهیونگ زد:
_ چیز هایی رو آوردم که صد درصد بهتون کمک میکنه.تهیونگ سمت میز چرخید و تازه متوجه پوشه جدید روش شد.
چطور ندیده بود؟!وزیر پارک که تردید تهیونگ رو دید، خودش جلو اومد و پوشه رو برداشت، درحالی که محتویات داخلش رو بیرون میاورد گفت:
_ وقتی فهمیدم وزرا رو به دادگاه احضار کردید، شوکه شدم... چون واقعا برام شک بر انگیز بود که چرا باید دقیقا همون وزرایی که توی ذهن منن رو احضار کنید... برای همین... با مشاور کیم، نامجون ملاقاتی داشتم.
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...