وزیر پارک و همسرش جلو اومدن.
بعد از ادای احترام به هومین و همسر و پسرش، سمت جونگ کوک رفتن.
نارا با چشم هایی خیس از اشک و لبخندی که باعث ایجاد پارادوکسی زیبا میشد، به تنها یادگاری رفیقش خیره شده بود.
جلو رفت و به نرمی جونگ کوک رو به آغوش کشید.
همونطور که بغلش کرده بود و نرم نرمک پشت پسرک امگا میزد، با صدایی خفه شده از بغض گفت:
_ سه را نیست که زیبایی و قدرت پسر عزیز دردونهش رو ستایش کنه... ولی مطمئنم که داره نگاهت میکنه و عین بچگیات قربون صدقه قد و بالات میره... جونگ کوکا... ممنونم، ممنونم که انقدر خوب بزرگ شدی...جونگ کوک لبخندی زد و آروم از نارا جدا شد:
_ ایمو... ممنونم که تمام این مدت مراقبم بودی.لبخند نارا عمق پیدا کرد:
_ به زودی قراره به عنوان لونای کشور تاج گذاری کنی... تو لونای خوبی میشی جونگ کوک... تو پسر سه را و هومینی... و عین پدر و مادرت درست تربیت شدی.جونگ کوک لبخندی زد و به وزیر پارک خیره شد:
_ یه خواهشی دارم ازتون...وزیر پارک ابرویی بالا پروند:
_ هرچی که باشه...جونگ کوک نگاهی به عکس خندون پدرش انداخت و بعد، دوباره به وزیر پارک خیره شد:
_ میخوام توی مراسم ازدواجم... شما من رو همراهی کنید.چشم های وزیر پارک کمی گرد شد که جونگ کوک آروم خندید:
_ به عنوان رفیق پدرم... مطمئنم پدرم هم این رو میخواد.نگاه پارک گرم محبت جونگ کوک شد و سری تکون داد:
_ اگر اینطور میخوای... با کمال میل.نارا انگار چیزی یادش اومده باشه، سریع گفت:
_ تو هم داخل کاخی... از جیمین خبری داری؟ حالش خوبه؟ حالت تهوعاش چطوره؟ کم شده؟!ابروهای جونگ کوک به سرعت بالا پرید.
جیمین؟!
جیمین توی کاخ بود؟! حالش؟! چه حالت تهوعی؟!... چرا از هیچی خبر نداشت!***
کاخ سلطنتی |•
روی توالت خم شد و بالا آورد.
البته فقط اوق میزد، چون از صبح انقدر بالا آورده بود که دیگه چیزی داخل معدهش برای بیرون اومدن نبود.
سرش از فشاری که بهش وارد شده بود درد میکرد.
احساس میکرد روی زمین نیست و معلقه!با دست های لرزونش دو طرف توالت رو گرفت و نالید:
_ تف به کمرت نامجون... بزار این به دنیا بیاد، میدم دیک کوفتیت رو قطع کنن تا هوس بچه نکنی... آی... هی بهت گفتم مواظب آه... مواظب باش...نامجون با سرعت بیشتری پشت امگاش رو مالش داد.
این روزا بخاطر بهم خوردن هورمون هاش، فحشی نبود که نثار نامجون و ایل و تبارش نکرده باشه.
STAI LEGGENDO
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...