تقهای به در خورد و در باز شد.
ووبین به سمتش قدم برداشت و چند قدمی مبل، ایستاد.تعظیم کرد.
_ سرورم... دکتر لی اینجا هستن.بالاخره نگاه از آیپد توی دستاش گرفت.
_ بگو بیاد داخل.
آیپد رو خاموش کرد و کنارش گذاشت.دکتر که صبح امروز به عنوان مشاور جونگ کوک وارد کاخ شده بود، با رسیدن بهش، تا کمر خم شد.
با لبخند به رو به روش اشاره زد.
_ بشین.دکتر لی با تردید به ووبین نگاه کرد که ووبین با نگاهش بهش فهموند که اطاعت کنه.
وقتی دکتر مقابلش نشست، گفت:
_ خب؟ ملاقاتت با لونا چطور پیش رفت.دکتر لی نفس عمیقی کشید.
_ خوشبختانه لونا همکاری کردن و همین روند تشخیص رو سریعتر کرد.وقتی نگاه منتظر پادشاه رو دید، اضافه کرد.
_ لونا دچار افسردگی پس از بارداری شدن.تهیونگ اخم کوچیکی کرد.
_ چی؟!_ به نظر میاد اتفاقاتی که طی بارداریشون افتاده، باعث این حاله... البته خوشبختانه خفیفه و با جلسات مشاوره، میشه درستش کرد.
نگاه تهیونگ رنگ باخت.
درسته.
جونگ کوک بارداری آسون و پر آرامشی نداشت.اوایل که بخاطر ترس تهیونگ، تهدید به سقط جنین شد.
دست تهیونگ هرچند ناخودآگاه، برای زدنش بالا رفت.
مینهو و شایعاتی که پیچید هم در کنارش بهش فشار آورد.تیر خوردن تهیونگ جلوی چشم هاش هم، تیر آخر بود!
کلافه دستی به پیشونیش کشید.
_ من... من باید چیکار کنم؟دکتر با شنیدن لحن شکستهی تهیونگ، ابرویی بالا پروند.
اما به سرعت گفت:
_ توصیهم اینه که تنهاشون نزارید، بهشون نشون بدید که هیچ خطری تهدیدشون نمیکنه... وابستگیشون به شما و شاهزاده، اگر کم نشه، در آینده مشکل سازه.مکثی کرد.
_ فعلا هم بهتره اتاق شاهزاده رو از لونا جدا نکنید، اصرار کردن فقط اوضاع رو بدتر میکنه.سری تکون داد.
_ همین؟
_ اعلیحضرت... مهمترین چیزی که میتونه مشکلات روانی رو از بین ببره، ایجاد حس اعتماد و عزت نفس... هرچقدر بیشتر محبت ببینن، راحتتر با مشکلشون کنار میان.ووبین نزدیک تهیونگ شد و کنار گوشش خم شد.
_ سرورم... یک ربع تا شروع جلسه دربار باقی مونده.سر تکون داد و از جا پاشد.
دکتر هم به سرعت ایستاد و گردن خم کرد._ من باید برم... دستیارم برای روز های ملاقاتت با لونا باهات هماهنگ میکنه... درمورد دستمزدت هم... نگران نباش... فقط کافیه لونام رو به قبل برگردونی، قول میدم تا چند نسلت رو تامین کنم.
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...