بوسهشون کمی طولانی شد.
با احساس کمبود اکسیژن، خواست به بازوی تهیونگ مشت بزنه که آلفا سرش رو عقب برد.
با نیاز به امگای باردارش که زیرش نفس نفس میزد خیره شد.
_ خیلی خوشگل شدی...
بی اختیار به زبون آورد.جونگ کوک خنده آرومی کرد که گونه هاش بالا رفت و نگاه تهیونگ روشون میخ شد.
سر جلو برد و نرم روی گونهش رو بوسید.
_ اینا تپل شدن، خوردنی شدی.جونگ کوک لب گزید.
_ چاق شدم؟ وای... من که...
سریع وسط حرفش پرید.
_ چاق نشدی، لپ در آوردی... وزنت کمه، دکترت ازت شاکی بود.ابروی جونگ کوک بالا پرید.
_ تو با دکترم حرف زدی؟!تهیونگ کنارش دراز کشید و با ستون کردن یه دستش زیر سرش، از بالا به صورت فرشته گونه امگاش نگاه کرد.
_ این تنها راهی بود که این روزا میتونستم یکم خودم رو آروم کنم... نگرانت بودم.
جونگ کوک دستش رو بالا آورد و با تار موی آویزون تهیونگ بازی کرد.
_ میتونستی بیای پیشم.
_ نمیشد...نفس عمیقی کشید.
حواسش نبود که مدتیه گونهی جونگ کوک رو نوازش میکنه._ عصبی بودم... از دست تو... از دست بقیه... بیشتر از همه از دست خودم...
پوزخندی به خودش زد.
_ وقتی میدیدم نامجون هیونگ برای امگاش و تولشون چه کار هایی میکنه، وقتی میدیدم حتی قید کاری که روزی تمام زندگیش بود رو میزنه تا فقط این روز های آخر کنار امگاش باشه... بیشتر از خودم بدم میومد...نگاه غمگینش رو به چشم های جونگ کوکش داد.
_ متاسفم شکوفه هلو... باید این روزا کنارت میبودم... باید ازت مراقبت میکردم... اما فقط یه درد شدم روی دردات..._ تو برای من درد نیستی... آرام بخشی...
لبخندی به چهرهی غمگین آلفاش زد و با گرفتن دو طرف صورتش، روی لباش رو بوسید.
_ میشه هر اتفاقی که تا همین چند ساعت پیش اتفاق افتاده رو فراموش کنیم؟... لطفا ته ته... ما یه کوچولو داریم... یه کوچولویی که هفت ماه دیگه توی بغلمونه... بیا نگران فردا و دیروز نباشیم، امروز زندگی کنیم...
خمیازهای کشید که تهیونگ خندید.
_ خوابت میاد؟! تازه سر شبه.بی اختیار توی بغل آلفای چوب صندلش خزید.
_ نخند... تولهت از وقتی اومده حسابی خستهم کرده... یا توی توالتم، یا روی تخت...صداش رفته رفته ضعیفتر میشد.
رایحهی آلفا رو از روی تنش به مشام کشید._ هــوم... چه بوی خوبی میدی ته ته...
تهیونگ حس میکرد قلبش داره از کار میوفته.
جونگ کوک اصلا مراعات قلب عاشق ته تهش رو نمیکرد!
ESTÁS LEYENDO
King Of Emotions (VKook)
Fanficکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...