Part 40 "Day & Night"

11.7K 1.4K 690
                                    

تخم مرغ رو به کمک قاشق چوبی، از توی ماهیتابه برداشت و کنار بیکن های سرخ شده‌ی توی بشقاب گذاشت.

بشقاب های صبحونه‌شون رو دست گرفت و چرخید.

با دیدن جونگ کوکی که اونطرف اپن ایستاده بود و خریدارانه نگاهش می‌کرد، لحظه‌ای مکث کرد.

امگای هلوییش توی اون بافت ساده آبی رنگی که دیروز گفته بود براش بخرن، بیش از حد برای قلب بی جنبه‌ش خطرناک شده بود.

لبخندی زد و در جواب خنده دلبری تحویل گرفت.

از آشپزخونه خارج شد و بشقاب ها رو سر جاشون گذاشت.

صندلی رو برای جونگ کوک بیرون کشید و گفت:
_ بفرمایید قربان.

جونگ کوک ریز خندید و درحالی که پشت میز می‌نشست گفت:
_ پادشاه برام صندلی بیرون میکشه، چه سعادتی.

تهیونگ هم صندلی کناریش رو عقب کشید و پشت میز نشست.

_ نوبت تو که میشه مقام و قدرت معنایی نداره...

اشاره‌ای به میز چیده شده زد:
_ همشون رو باید بخوری.

جونگ کوک تازه چشمش به میز پر و پیمونی که تهیونگ چیده بود افتاد.

چشماش به سرعت گرد شد و انگشت اشاره‌ش رو سمت خودش گرفت:
_ من؟!

تهیونگ بی صدا خندید و نون تستی برداشت.

کمی مربا و خامه روش زد و جلوی دهن جونگ کوک گرفتش:
_ بله شما... این دو روز مردم و زنده شدم از ترس... دکتر می‌گفت با اینکه به نسبت بقیه امگاها وضعیتت بهتره... اما بدن ضعیفی داری.

جونگ کوک تست رو ازش گرفت و گازی بهش زد.

_ بعد صبحونه میان دنبالمون، برمیگردیم قصر، همینطوریش خیلی از کارام عقب موندم، فحشه که از طرف نامجون و یونگی داره برام پیامک میشه.

با حرف بعدی تهیونگ، ابروهاش بالا پرید و سرش سمت تهیونگ چرخید:
_ به دکتر پارک سپردم وقتی رسیدیم توی اتاقمون باشه، باید معاینه‌ت کنه.

لقمه‌ی توی دهنش رو به زور کمی شیر پایین فرستاد.

تندی گفت:
_ معاینه؟! معاینه برای چی؟ من حالم خوبه.

تهیونگ لبخندی زد و موهای جونگ کوک رو از روی صورتش کنار زد:
_ تا مطمئن نشم آروم نمیگیرم... تو تازه مارک شدی، هرچقدر هم الهه ماه تو رو برای من و انیگمام قرار داده باشه، باز هم بدنت به سختی میتونه قدرتم رو قبول کنه، اینطوری خیالم راحت‌تره.

دیگه چیزی نگفت و در سکوت، صبحانه‌ش رو خورد.

طبق حرف تهیونگ، وقتی وارد اتاقشون شدن، دکتر پارک به همراه پرستاری داخل اتاق بودن.

جونگ کوک محتاطانه یقه‌ش رو بالا کشید تا مارکش رو بپوشونه.

پارک که واکنشش رو دید، نگاهی به پرستار کنارش انداخت:
_ بیرون بایست، اگر لازم شد صدات میزنم.
پرستار به محض شنیدن این حرف، بدون هیچ اعتراضی، تعظیمی به تهیونگ کرد و عقبکی از اتاق خارج شد.

King Of Emotions (VKook)Where stories live. Discover now