پتو رو بغل گرفت و توی خودش جمع شد، هقی زد:
_ جیمین هیونگ... ز-زود باش.در کافه به شدت باز شد و جیمین درحالی که موش آبکشیده شده بود، با نفس نفس وارد کافه شد.
تهیونگ سریع ایستاد:
_ بارون میاد؟جیمین بی توجه به تهیونگ، با چهرهای نگران مضطرب سمت اتاق پا تند کرد.
_ برو بیرون تهیونگ.
_ چی...؟جیمین ایستاد و تیز نگاهش کرد.
چشماش... چشماش چرا پر بود؟!_ اگر در اتاق رو باز کنم رایحهی جونگ کوک رو میفهمی، برو بیرون تا خبرت کنم!
تهیونگ کمی مکث کرد و بعد، به ناچار بعد برداشتن چتری از کافه خارج شد.
جیمین تقهای به در اتاق زد:
_ جونگ کوکا؟ منم عزیزم... در رو باز میکنی؟ برات شات آوردم.خودش کلید داشت، ولی میخواست جونگ کوک خودش برای باز کردن در اقدام کنه و مطمئن باشه که کی قراره وارد اتاق بشه.
جونگ کوک با وجود درد شدیدی که داشت، سست از تخت پایین اومد و پتو رو بیشتر دوش خودش پیچید.
اصلا نمیخواست هیونگش رون های لرزون و خیس شده از اسلیکش رو ببینه. خجالت آور بود!
کلید رو توی قفل چرخوند که جیمین سریع در رو باز کرد.
باز شدن در همانا و گیج رفتن سر جیمین همانا!
جیمین کمی مکث کرد و بعد وارد اتاق شد. در رو بست و سمت جونگ کوک چرخید.
اون گونه های گلگون و مژه های خیس از اشک، تصویر خیلی کیوتی ایجاد کرده بود.
جیمین کمک کرد بشینه و بعد کیسه ها رو پایین پاش باز کرد. بستهای رو برداشت و سمت یخچال کوچیک توی اتاق رفت.
_ برات به اندازه کافی شات گرفتم، خوراکی هایی که دوست داری رو هم خریدم، شیر موز هم زیاد خریدم... این لباسا رو هم از خونت برداشتم، قرصات رو تند تند نخوریا خب؟ اگر خیلی حالت بد بود بهم زنگ بزن... حتما هم تند تند دوش آب سرد بگیر تا دمای بدنت نرمال بشه.
بعد سمت جونگ کوکی که میلرزید رفت و پایین پاهاش زانو زد.
دستای داغش رو گرفت و گفت:
_ هیونگ متاسفه جونگ کوکا... من... من نمیتونم کنارت باشم، ولی از تهیونگ حالت رو میپرسم... نگران نباش و نترس خب؟... تهیونگ پسر خوبیه و مواظبته، اگر چیزی نیاز داشتی بهش پیامک بده تا برات بگیره، یکی از کارتام دستشه.بغض کرده نالید:
_ ه-هیونگ... د-درد دارم...لبخند لرزونی زد و پیشونیش رو بوسید:
_ میدونم عمر هیونگ... ولی خوب میشی... شاتات رو که بزنی خوب میشی.کیف پولش و سوییچش رو برداشت و عقبکی رفت:
_ بهت زنگ میزنم، مواظب خودت باش.از اتاق که خارج شد در رو با کلید خودش قفل کرد زیر گلدون روی کانتر گذاشت.
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...