کافه سوییت دریم |•
خیلی ریز خودش رو کنار هوسوک کشوند و یکی از بشقاب ها رو برداشت.
درحالی که دوشادوش هیونگش مشغول خشک کردن ظرف ها بود، لب زد:
_ میگم هیونگ...
هوسوک بدون اینکه نگاهش رو از لیوان توی دستش برداره گفت:
_ هوم...گوشهی لبش رو گزید:
_ تو... اون روز منظورت از آلفای من... چی بود؟
_ عا... اون روز؟... خب؟ چه منظوری باید داشته باشم؟چشمی توی کاسه چرخوند:
_ منظورم اینه شوخی کردی... مگه نه؟قبل اینکه هوسوک دهن باز کنه چیزی بگه، در کافه باز شد.
تهیونگ که همراه با یونگی در حالی تی کشیدن زمین بود، یهو داد زد:
_ اووو... هیونگ هزینه کردیا!... جیمین بیا که آلفات مرغ سوخاری خریده... تو که دست تو جیب مبارک نمیکنی!جیمین به محض شنیدن _آلفات_ بیخیال بقیهی حرفای تهیونگ شد و چنان چرخید که یه لحظه تعادلش بهم ریخت و تلو تلویی خورد.
نگاهی به نامجونی که عین خودش خشک شده بود انداخت:
_ آلفام؟!
فکر کرد آروم گفته، ولی رسما داد زد!جونگ کوک که توی کابینت های پایین گم شده بود تا دستمال بکشه، کلهش رو بالا آورد:
_ آره خب... مگه نامجون هیونگ آلفات نیست؟بعد رو کرد به هوسوک:
_ بیا هیونگ!... گفتم بزار یه روز مستش کنم بدنش رو چک کنم مطمئن بشیم، گفتی نه خیالت راحت! اینا عین عاشق و معشوقن!هوسوک طلبکارانه دستاش رو به کمرش زد:
_ به من چه؟! آلفای خودت بود که گفت هیونگش تغییر کرده!تهیونگ سریع از اون طرف با حرص گفت:
_ یــا! برای چی داری بینمون دعوا میندازی؟!
_ هـــوی! سر دوست پسر من داد نزنا!
یونگی هم عین خودش گفت.تهیونگ تی رو زمین زد و بهش تکیه داد:
_ دوست پسر!... والا من حس میکنم کم کم باید برم برای بچهی آیندتون سیسمونی بخرم٫ دوست پسر.
آخر حرفش رو با دهن کجی گفت.نامجون که دید داره دعوا بالا میگیره، سریع جعبه های سوخاری رو روی میز گذاشت و دستاش رو بالا برد:
_ استپ!همه ساکت شدن و بهش نگاه کردن که آروم دستاش رو پایین آورد:
_ ا-از کی... میدونید؟جونگ کوک نگاهی تهیونگ انداخت:
_ من الان گشنمه اسمم رو هم یادم نیست... از کی فهمیدیم؟تهیونگ سریع گفت:
_ دقیقا از فردای روزی که اومدی کافه.جیمین دستش رو جلوی دهنش رو گرفت و برای اینکه پخش زمین نشه، دست دیگهش رو به اٌپن گرفت.
هوسوک نگران لب زد:
_ شت!... این چرا رنگش پرید... جونگ کوک، آب قند!' باورم نمیشه... این همه مدت عین زورو رفتم و اومدم تا کسی نفهمه!... بعد اینا از همون روز اول میدونستن؟!'
BINABASA MO ANG
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...