جیمین مقابل آینه ایستاده بود و سعی داشت دو طرف کتش رو به همدیگه برسونه.
اما متاسفانه نمیشد!
چون شکمش این اجازه رو نمیداد!کت رو رها کرد و آهی کشید:
_ نمیشه... سه ساعته دارم زور میزنم!چرخید و از توی آینه، به شکم کیوتش که حالا دیگه کامل تخت نبود خیره شد.
لب ورچید و شکمش رو نوازش کرد:
_ نمیشد دیروز مثل همیشه جلوم رو میگرفتی تا اون همه غذا نخورم؟...جونگ کوک که دیگه نمیتونست جلوی خندهش رو بگیره، از جا پاشد و سمتش اومد:
_ خیلی معلوم نیست، حالا لازمم نیست دکمهت رو ببندی.با بغضی که این اواخر زیاد حسش میکرد گفت:
_ مگه میشه یکی تو یک روز انقدر چاق بشه؟!... من دیروز این رو تنم کردم، خیلی خوب بود که...جونگ کوک لبخندی زد و جلو اومد.
_ اشکالی نداره، اینطوری فسقل عمو هم توی عکساتون هست.جیمین نیشخند حرصیای زد.
_ و همچنین سر تیتر خبرا!جونگ کوک پوفی کشید.
_ جیمین تو تا یک ساعت دیگه همسر نامجون میشی، حرف مردم چه ارزشی داره؟!جیمین حرفی نزد و دوباره سمت آینه چرخید که جونگ کوک از شونه هاش گرفت و دوباره اون رو سمت خودش چرخوند.
_ انقدر خودت رو نگاه نکن!
به خدمتکار های توی اتاق نگاه کرد و اشارهای زد تا آینه رو از اتاق خارج کنن.
دست جیمین رو گرفت و سمت مبل وسط اتاق برد.
روی مبل نشوندش و گفت:
_ من دیگه باید برم، انقدرم فکر و خیال نکن، همه چیز خوب پیش میره، من مطمئنم... توی مراسم میبینمت.از اتاق که خارج شد با نامجونی مواجه شد که تازه به جلوی در رسیده بود.
نامجون که پریشونی امگاش رو حس میکرد گفت:
_ حالش خوبه؟
جونگ کوک نگاهی به در اتاق انداخت._ آره، یکم استرس داره... فقط...
با دیدن نگاه منتظر نامجون، ادامه داد:
_ قضیه مارک رو میخواید چیکار کنید.نامجون نفسی گرفت:
_ تهیونگ از قبل ترتیبش رو داده... قراره این تیکه مراسم رو حذف کنیم، مثل اینکه در نظر داره این مورد رو کلا از رسومات حذف کنه... دونسنگم دعوا با بزرگ های کشور رو دوست داره!جونگ کوک خندید.
خوشحال بود که تهیونگ همچین تصمیمی گرفته بود.به نظرش اینکه یک زوج جلوی همه همدیگه رو مارک کنن خیلی بیرحمانه بود!
آلفا ها معمولا بعد مارک سر و مر و گنده به فعالیتشون ادامه میدادن، اما امگا ها نه...
چون ذات یک امگا از ابتدای آفرینش تا به حال، ضعیف و نحیف بوده، مارک براشون پروسه دردناکیه... از طرفی هم امگا هم از طریق مارک آلفاشون مقداری از قدرت آلفا وارد رگ هاشون میشه و اون رو تصاحب میکنن و... برای همین تا چند روز اول گیجن و حتی گاهی بیهوشن!
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...