پلک های تهیونگ روی هم افتاد و جونگ کوک یه لحظه واقعا حس کرد از بلندی پرت شده.
با قدم های آروم نزدیک شد:
_ ت-تهیونگ...صدای جیغ و فریاد مردم که از یورش اون همه نیروی اسلحه به دست ترسیده بودن آزارش میداد.
نمیتونست حالش رو توصیف کنه...
گیج بود، ترسیده بود، نگران بود و درد داشت...بازوش توسط یکی از همون افراد سیاهپوش گرفته شد و از حرکت ایستاد:
_ باید اینجا رو ترک کنید، موقعیت اضطراریه.نگاهش همچنان روی تهیونگی که چشماش بسته بود و حالا داشت میون تعداد زیادی از نیروهای ویژه اسلحه به دست گم میشد، قفل بود.
باید جلو میرفت، باید تهیونگ رو لمس میکرد تا گرمای تنش رو حس کنه... میخواست رایحهش رو برای آلفاش آزاد کنه... تا کمکش کنه... چطور بهش میگفتن اینجا رو ترک کنه؟!
_ ولم کن...
آلفای سیاه پوش، خسته و کلافه اسلحهش رو توی جیبش فرستاد:
_ باید از اینجا برید... دارم منطقه رو خالی میکنیم... ازتون خواهش میکنم، این بخاطر جون خودتونه!جون خودش؟!
منظورش چی بود.تهیونگش هیچوقت برای اون خطرناک نبود. تهیونگ همون آلفایی بود که توی هر موقعیتی حال خوب و آرامش جونگ کوکش برای اولویت بود... چطور میتونست براش خطرناک باشه!
محکم دستش رو بیرون کشید و با بغض داد زد:
_ ولم کن!به قدماش سرعت بخشید تا خودش رو به آلفاش برسونه... هر قدمی که برمیداشت رایحهی تهیونگ تیز تر و سر درد آور تر میشد... اما مهم نبود! جونگ کوک باید خودش رو بهش میرسوند.
قدم سوم رو برنداشته چهارتا آلفا جلوش ایستادن:
_ بهتون هشدار میدم... یه قدم دیگه بردارید بنا بر قوانین مجبوریم از زور استفاده کنیم!لباش از ترس و بغض میلرزید:
_ باید ببینمش... اون... اون...
قدمی جلو برداشت که هر چهار آلفا، اسلحه هاشون رو بالا گرفتن.بغضش بی صدا ترکید و ایستاد.
نگاه لرزونش رو به پشت سر آلفا ها داد.
دلش داشت پر میکشید تا جلو بره... گرگش ساکت بود، اما چرا؟!..._ فرمانده رسید!
با فریاد یکی از افراد، سر همه بجز جونگ کوک چرخید.یونگی قبل اینکه ماشین کامل ترمز کنه، در رو باز کرد و به سرعت پیاده شد.
رئیس پلیس سریع سمتش دوید و احترام نظامی رفت:
_ قربان.همزمان که با قدمای تند سمتی که نیروهای ویژه بیشتری ایستاده بودن میرفت گفت:
_ اوضاع چطوره؟_ مردم رو دور کردیم، اعلیحضرت هنوز بیهوشن ولی طبق دستورتون حلقه دفاعی دورشون ایجاد شده.
![](https://img.wattpad.com/cover/347403355-288-k73935.jpg)
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...