Part 52 "Dream"

11.8K 1.5K 605
                                    

از پهلو به پهلوی دیگه‌ای رفت.

پلکاش رو محکم روی هم فشار میداد تا تصویر اون میوه لعنتی از جلوی چشماش کنار بره.

بین جمع سه نفرشون، فقط تهیونگ خواب بود، حتی شراب کوچولو هم بیدار بود.

اصلا دلیل بیداری جونگ کوک، شراب کوچولوی توی شکمش بود که این وقت شب، کاملا دیکتاتورانه تقاضای اون میوه کوفتی رو می‌کرد!

چشماش رو باز کرد و دستش رو روی شکمش گذاشت.
_ جان من بیخیال شو... الان من تهیونگ رو چطوری بیدار کنم آخه!

جنین مثل همیشه که برای پاپاش بی منطق بود، انگاری که حرصش گرفته باشه، لگد محکمی زیر دستش زد.

صورت جونگ کوک از درد جمع شد و نفسش رو سخت بیرون داد.

نگاهی به ساعت روی پاتختی انداخت.

ساعت سه صبح بود و نمی‌فهمید چرا باید از تمام ساعات روز، الان هوس کنه!

چشماش رو دوباره بست.
امکان نداشت تهیونگ رو بیدار کنه!
آلفای بیچاره‌ش امروز چنان خسته به اتاق اومده بود که سرش به بالشت نرسیده خوابش برده بود.

اما...
اون آلوهای آبدار و ترش، لحظه‌ای از مقابل نگاهش کنار نمی‌رفتن.

قلبش از فکر به اینکه اون هارو گاز بزنه مچاله شد و آب دهنش به راه افتاد.

نتیجه فکر کردناش شد دیوونه شدن جنین تو شکمش.

اول سعی کرد توجهی نکنه، اما انگاری پسرکش امشب هیچ جوره قصد عقب نشینی نداشت.

بی رحمانه زیر شکم پدرش رو نشونه گرفته بود و لگد می‌زد. جوری که پلک های جونگ کوک از درد جمع شدن.

طاقت نیاورد.
حالا در کنار اصرار های پسرش، خودش هم مطمئن شده بود که اگر اون آلوهای لعنتی توی فکرش رو نخوره، میمیره!

سمت تهیونگ چرخید و علارغم اینکه برای بیدار کردنش عذاب وجدان داشت، سرشونه‌ش رو گرفت و تکون داد.

_ ته ته؟... تو رو الهه ماه پاشو ته... تهیونگی؟... ته ته پاشو...

تهیونگ اخمی کرد و یه پلکش رو کمی باز کرد.

نگاهی به اطرافش کرد.
به لطف چراغ خواب ها، فضای اتاق بین تاریکی و روشنایی بود.

با صدایی دورگه از خواب زمزمه کرد.
_ چیشده؟

جونگ کوک لب ورچید.
_ نمی‌خواستم بیدارت کنما... اما نشد، ببخشید... حتما خسته‌ای...

تهیونگ چشماش رو مالید و بالاخره متوجه چشم های خیس امگاش شد.

هول کرده خودش رو بالا کشید.
_ چیشده؟ چرا داری گریه میکنی؟

به شکمش نگاه کرد.
_ درد داری؟ آره؟!... دکتر خبر کنم؟

King Of Emotions (VKook)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt