اون وو درحالی که سراسیمه پشت سر لونا میدوید، گفت:
_ سرورم... لطفا ندویید! براتون خطرناکه... اعلیحضرت من رو میکشن اگر بفهمن.نمیشنید، تمام فکرش پیش جیمین بود.
جیمینی که با وجود دو هفته زمان باقی مونده تا زایمانش، حالا دردش گرفته بود و به بیمارستان سلطنتی منتقل شده بود.
نگرانی عین خوره به جونش افتاده بود و حواسش نبود که خودش هم بارداره و باید به فکر جنین نوزده هفتهی توی شکمش باشه.
وارد راهرو که شد، با تهیونگ سینه به سینه شد.
تهیونگ ترسیده از اینکه نکنه امگاش که رایحهش زودتر از خودش بهش رسیده بود، زمین بخوره، دستاش رو دو طرف کمرش گذاشت.
نگرانیش با دیدن نفس نفس زدن های جونگ کوک پر زد و جاش رو به خشم داد.
_ این چه حالیه؟!... دوییدی؟ حواست هست توی چه وضعیتیای کوکی؟!
اون وو همون لحظه رسید و با نفس نفس تعظیم کرد.
_ اعلیحضرت... معذرت میخوام، من...
تهیونگ دستش رو بالا گرفت و مجبور به سکوتش کرد.میدونست که اون وو بیچاره گناهیی نداره.
کار های جونگ کوک کاملا براش واضح بود.امگاش از وقتی باردار شده بود، لجبازتر هم شده بود!
و از اونجایی که باردار بود و هروقت که موقع صدا زدنش تغییری توی لحنت ایجاد میکردی، بغض میکرد، هیچی نمیتونست بگه.جونگ کوک هم خوب به این مسئله واقف بود که این چنین شیطنت میکرد.
کوک از مواخذهی آلفاش لب ورچید.
تازه تونست وول خوردن های پسرکش رو توی شکمش حس کنه.
دستش رو روی شکم برآمدهش گذاشت.
_ ببخشید...اخم تهیونگ کمی محو شد.
اینبار با لحن ملایمتری گفت:
_ نگفتم که معذرت خواهی کنی عزیز من... اگر پات یه جا گیر کنه چی؟ اصلا چرا باید بدویی؟!دوباره خبری که از جیمین به دستش رسیده بود یادش اومد.
باز هم نگرانی بهش هجوم آورد.
_ باید برم پیش جیمین، دردش گرفته، بیمارستانه.ابروهای تهیونگ بالا پرید.
_ واقعا؟ مبارکه... خب؟ چرا تو بری؟
جونگ کوک حرصی گفت:
_ تهیونگ! فهمیدی چی گفتم؟ جیمین دردش گرفته و بیمارستانه!_ فهمیدم چی گفتی... اما انگاری تو هنوز نفهمیدی که بارداری و رفتن به هرجایی برات آزاد نیست.
نگرانی به دلش رخنه کرد.
_ الان... منظورت اینه من زندانیتم؟!
دهن آلفا برای باز شدن حرفی باز موند، ولی هرچی گشت نتونست چیزی بگه.
در آخر، پوفی کشید.
_ اینطور نیست... همینطوریش بیرون رفتنت از این کاخ خطرناکه... بیمارستان که پر از میکروبه!
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...