راهی که با جونگ کوک از کافه تا آپارتمان نقلیش طی کرده بود و به نظرش خیلی هم کوتاه بود... به طرز عجیبی طولانی شده بود، جوری که پاهاش دیگه کشش نداشت و کم مونده بود همونجا وسط خیابون بخوابه!
سرش که روی بالشت رفت، نفس عمیقی کشید.
رایحهی خوش شکوفهی هلو... باعث میشد تمام عضلاتش شل بشه.خوبیش این بود که این رایحه رو فقط خودش میفهمید...
چشم بسته زمزمه کرد:
_ خوشحالم که وقتی کنارشیم آرومی... یکم دیگه بهم وقت بده خب؟... قول میدم هم خودم رو امگام برسونم، هم تو رو به گرگ امگام.گرگش مظلومانه گوشیای جمع شد و زوزهای کشید.
لبخندی روی لبش اومد.
انقدری که رایحه جونگ کوک میتونست انیگماش رو مطیع کنه... خودش با هزارتا شات و کتک نمیتونست!***
با صدای جونگ کوک، شیر آب رو باز کرد و دستش رو آب کشید:
_ تهیونگ این رو ببر برای میز شماره سه، اون میزای کثیفم تمیز کن.سری تکون داد و سینی حاوی دوتا نوشیدنی که میدونست یکیش سیب زمینی سرخ کردهست و یکی دیگهش هم قهوهایه که توش بستنی داره«آفوگاتو» رو برداشت.
با لبخندی که طی این یک هفته از جونگ کوک یاد گرفته بود، لبخندی به زوج پشت میز زد و سینی رو خالی کرد.
_ چیز دیگهای نیاز ندارید؟
با تکذیب زوج مقابلش، سینی رو زیر بغلش زد و سمت میز بغلی رفت.در کافه باز شد و جیمین با استایل فوق العاده شیکی، درحالی که دسته گل بزرگ آفتابگردونی دستش بود وارد کافه شد.
' خوبه والا... صبح تا شب من و جونگ کوک جون بکنیم، آقا بره گل بخره!'
جیمین با ندیدن جونگ کوک پشت کانتر، ایستاد و پرسید:
_ جونگ کوک کوش؟
تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت و گفت:
_ فکر کنم رفت تو اتاق.سری تکون داد و دوباره قدم برداشت که تهیونگ با صدای کمی بلندتری گفت:
_ گل ها رو ببری اتاقا! نیام ببینم رو کانتره!... جمع کردن آت آشغالاش سخته جیمین!
_ خیله خب بابا!با خالی کردن میز، دستمال و اسپریش رو از جیباش بیرون کشید و روی لکهی بزرگ قرمز رنگ کشید.
زیر لب غرغر کرد:
_ ملت دهنشون سوراخه به خدا... مگر نه چطور ممکنه انقدر از نوشیدنیش رو خالی کنه اینجا!در کافه باز شد و با نفس عمیقی که کشید، صاف ایستاد:
_ خوش اومـ...دیدن یونگی، اونم توی این وضعیتش... آخرین چیزی بود که ممکن بود توی طول زندگی از کائنات بخواد!
یونگی که در رو برای هوسوک باز گذاشته بود، وقتی وارد کافه شد، با دیدن تهیونگ توی اون استایل و ژست، محکم لباش رو روی هم فشار داد که یه وقت نخنده!
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...