با چسبیدن بدن جیمین بهش، چشماش رو با عجز بست و غر غری کرد.جیمین بی توجه به غر غرای جونگ کوک، با ذوق آیپد رو جلوش گرفت:
_ این چطوره؟جونگ کوک حرصی گفت:
_ دو ساعته هی لباس نشونم میدی، بعدم که میگم خوبه میگی نه و یه لباس دیگه نشون میدی... با این نظر گرفتنت داری بهم توهین میکنی یا اسکلم کردی؟!جیمین چپ چپ نگاهش کرد و ویشگون آرومی از بازوش گرفت که جونگ کوک با کولی بازی دادی زد.
_ درد!... عین برج زهرمار نشستی اینجا و اصلا هم برات مهم نیست که آخر هفته مراسم ازدواج هوسوک هیونگه!... شپش تو کمدت ملق میزنه!... میخوای من رو توی مراسم بپوشی احمق؟!
جونگ کوک بی حوصله نالید:
_ ولم کن تو رو خدا جیمین... من حوصله نفس کشیدن ندارم، بعد تو از لباس حرف میزنی؟...خودش رو روی تخت انداخت و پشتش رو به جیمین کرد.
جیمین آیپد رو خاموش کرد و زیر بغلش زد.
_ حالا که لباس برات مهم نیست، یه چیزی پیدا میکنم میدم میپوشی...درحالی که زیر چشمی جونگ کوک رو نگاه میکرد گفت:
_ تهیونگ هم حتما حضور داره دیگه، بالاخره ازدواج رفیقش و فرمانده ارتششه...باز شدن چشم جونگ کوک رو دید و نیشش باز شد.
با لحن بیخیالی گفت:
_ خب دیگه... من برم، تو که لباس نمیخوای و...
هنوز کامل نچرخیده بود از اتاق خارج بشه که جونگ کوک سریع سر جاش نشست و مچ دستش رو دو دستی چسبید.با تعجب الکیای که انگار اصــلا انتظار این رفتار رو نداشته، به جونگ کوک خیره شد.
جونگ کوک آب دهنش رو قورت داد و با زدن لبخند مگش مرگ مایی گفت:
_ گفتی واسه منم لباس پیدا کردی؟ ببینم.جیمین ابرویی بالا انداخت و دستش رو به کمرش زد:
_ تو که حوصله نفس کشیدن هم نداشتی!جونگ کوک مسخره خندید:
_ ای بابا... مراسم ازدواج هیونگمه، نمیشه که لباس خوب نپوشم.جیمین چشم غرهای بهش رفت و آیپدش رو روشن کرد.
درحالی که مشغول آوردن سایت مورد نظرش بود، زیر لب گفت:
_ مراسم ازدواج هیونگت ها؟!... لابد ماست هم سیاهه!امکان نداشت این مراسم رو از دست بده.
میتونست بعد از ۱۰ روز تهیونگ رو ببینه. چه فرصتی از این بهتر؟!گرگش از این همه دوری کلافه بود... البته خودش رو که نمیتونست گول بزنه... خودش بیشتر از گرگش کلافه بود.
تهیونگ توی این مدت زمانی که جونگ کوک خونهی هوسوک و یونگی بود، حتی بهش یک پیامک ساده هم نداده بود. از طرفی هم غرور بیخود و مسخرهی جونگ کوک، اجازه این رو بهش نمیداد که برای تماس یا پیامک پیشقدم بشه!
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...