هشت سال بعد._ شاهزاده... شاهزاده کجا هستید؟
صدای ندیمه بیچاره که نگران دنبالش بود، باعث شد تا نیشش بیش از پیش باز بشه.
بدون هیچ جلب توجهی، وارد کاخ شد و به سمت ضلع شرقی که اتاق اوپاش بود پا تند کرد.
رو به ندیمه شخصی ایان که با دیدنش تعجب کرده بود غرید.
_ کافیه که کسی بو ببره من اینجام، اتفاقات خوبی نمیوفته!مطمئنا اگر پاپا جونگ کوکش میفهمید که این چنین از قدرتش استفاده کرده و احترام بزرگتر کوچیکتری رو رعایت نکرده... کم کم یک هفته بهش اجازه نمیداد که به جلسات مبارزهش بره!
در رو باز کرد و وارد اتاق سبز اوپاش شد.
منظور از سبز... وجود گلدون های زیاد سراسر اتاق بود.
اتاق ایان و بورام، کاملا شرق و غرب بودن!
با اینکه بورام عاشق اتاقش بود، اما حس و حال اتاق اوپاش رو به هیچی نمیداد.
گلدون های گل، گیتار های نسخه محدود و دست ساز، پیانو و بوم نقاشی.
گرمای جسمی رو پشتش حس کرد و رایحه مورد علاقهش، یعنی رایحه شراب اوپاش، زیر بینیش پیچید.
با ذوق چرخید و دستاش رو بالا گرفت.
_ اوپا! ببین کی اینجاست، خواهر کوچولوی عزیزت!ایان با دیدن نیش باز بورام چشم ریز کرد.
_ بزار حدس بزنم کیم بورام... باز نونا سوهیون رو پیچوندی؟بورام چشمی چرخوند.
_ میخواست انقدر سخت نگیره! من فقط حواسش رو پرت کردم، خودش گذاشت برم.ایان دستاش رو به کمرش زد.
_ کیم بورام! تو چند سالته؟بورام ناراحت از لحن اوپاش، نالید:
_ هشت..._ هشت سالته و یه کاخ برای اینکه تو درست رو بخونی، شبانه روز دنبالتن... میدونی به چه سختیای بقیه رو راضی کردم چیزی به پاپا و آپا نگن؟... هردوشون چند روز دیگه برمیگردن خونه و از معلمات گزارش میخوان، اون موقع میخوای چیکار کنی؟
بورام با حرص پا زمین کوبید.
_ من نمیخوام اون کلمات و اعداد مسخره رو بخونم! من میخوام سوارکاری یاد بگیرم، تیر اندازی یاد بگیرم و بتونم یه آلفای گنده رو زمین بزنم!بورام و ایان، اخلاق و سلیقهشون کاملا با همدیگه متفاوت بود.
هرچقدر که ایان روحیه ملایم و لطیفی داشت، بورام خشن و تاریک بود.
_ بورام، عزیزم... ما نمیگیم این کارا رو نکن، میبینی که... آپا حتی یکی رو مامور کرده بهت مبارزه یاد بده، هرچند بخاطر این کارش پاپا کلی باهاش دعوا کرد!... اما تو باید درسات رو هم کنارش بخونی.
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...