هر سه در راهروی منتهی به اتاق جونگ کوک و تهیونگ می دویدن.
جلوتر از همه جیمین بود.
قبل اینکه راه بیوفتن، دخترک دو ماههش رو پیش مادرش گذاشته بود تا خیالش از بابتش راحت باشه.قبل اینکه کسی دست به کار بشه و یا چیزی بگه، جیمین به شدت در اتاق رو باز کرد.
وارد اتاق شد.
همون لحظه جین و هوسوک با نفس نفس پشت سرش رسیدن.دیده شدن جسم بیهوش جونگ کوک روی تخت، اون هم درحالی که لباسش خونی بود، باعث شد نفس جیمین بند بیاد و زانوهاش خالی بشن.
قبل اینکه بیوفته جین محکم گرفتش.
خودش هم حال بهتری نداشت، دل نگرون جونگ کوک و برادرش بود، اما زیاد به روی خودش نمیاورد.یکی از پرستار ها چیزی به دکتر پارک گفت که دکتر به سرعت سر بالا آورد.
با دیدنشون تعظیم کوتاهی کرد.
جیمین به هر زوری میشد، پاهاش رو به حرکت در آورد و جلو رفت.
_ جناب کیم.
بی توجه به صدا زده شدنش توسط دکتر پارک، خیره به جونگ کوک لب زد.
_ ا-اینجا چه خبره... این... این خون...پارک سریع توضیح داد.
_ این خون، متعلق به لونا نیست قربان، خوشبختانه لونا هیچ زخمی برنداشتن، نگران نباشید.صدای رها شدن نفس هر سه نفرشون، به خوبی به گوش افراد داخل اتاق رسید.
هوسوک که تسلط بیشتری روی خودش داشت، گفت:
_ لونا چرا بیهوشن؟ حالشون خوبه؟پارک به جونگ کوکی که سرم به دستش وصل بود نگاه کرد.
_ حال لونا خوبه، دچار افت فشار شده بودن، اونطور که فرمانده مین از پشت گوشی وضعیتشون رو گزارش دادن، درد شکمی زیادی هم داشتن، انگاری جنین با لگد زدن های متوالی سعی داشته تا نگرانیش رو ابراز کنه.نگاه جین به سرعت روی پارک سر خورد.
_ بچه... حال شاهزاده چطوره؟_ برای این سوال، باید اول سونوگرافی انجام بدیم، چون... نبض اونا منظم نیست.
نگرانی به دل هر سه نفرشون رخنه کرد.
اگر اتفاقی برای بچه میوفتاد چی؟!پرستاری با دستگاه سونوگرافی وارد اتاق شد.
دستگاه رو تا کنار تخت آورد و با تنظیم کردنش عقب رفت.یکی دیگه از پرستار ها، لباس جونگ کوک رو تا زیر سینهش بالا داد و شکم سالمش رو به نمایش گذاشت.
پارک به سرعت دست به کار شد.
ژل رو روی پروب ریخت و پروب رو روی شکم لونای باردار حرکت داد.چند دقیقهای به سکوت گذشت.
دکتر پارک همچنان با اخم غلیظی به مانیتوری که تصاویر نا مفهومی از نظر دیگرون نشون میداد خیره شد بود.
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...