هشـدار: این پارت حاوی اسمات میباشد!
قبل اینکه کامل در های آسانسور بسته بشه، تن جونگ کوک به دیواره های آسانسور کوبیده شد و تهیونگ با چفت کردن تن هاشون به همدیگه، باری دیگر بوسهای خیس و داغ رو شروع کرد.
صدای بوسهشون میون آهنگ ملایم آسانسور، پارادوکس جذابی رو ایجاد میکرد.
تهیونگ کمی سرش رو عقب برد و نفس زد:
_ محکم بغلم کن.دست انداخت زیر باسن جونگ کوک و به محض حلقه شدن پاهای جونگ کوک دور کمرش و دست هاش دور گردنش، در آسانسور هم باز شد.
اینبار جونگ کوک بوسه رو شروع کرد و تهیونگ همونطور که چشم بسته لب های امگاش رو میبوسید و میگزید، وارد پنت هاوس شد.
جونگ کوک رو به نرمی روی اپن گذاشت و با رها کردن لب های متورمش، اینبار به گردن خوش رنگش حمله کرد.
روی شاهرگش رو بوسه کوتاهی زد و پوستش رو میون لب هاش گرفت.
امگا با احساس گرمای شدیدی که به تنش وارد شد، سرش رو به عقب پرت کرد و همزمان با چنگ زدن به موهای پشت سر تهیونگ، آه غلیظی کشید.
تهیونگ نیشخندی توی گردن امگاش زد و دستش رو به سمت بلوز چروک شدهی جونگ کوک برد.
دکمه هاش رو دونه دونه باز کرد و حواس بود که این وسط جاهای بیشتری از گردن خوش بو امگاش رو بچشه.
وقتی بالاخره دکمه های لباسش باز شد، عقب کشید و کمک کرد بلوز رو در بیاره.
جونگ کوک با پرت کردن لباسش به سمتی، از یقهی تهیونگ گرفت و با جلو کشیدنش، سرش رو توی گردنش فرو برد.
عطر تحریک بر انگیز آلفاش رو به جون خرید و لب هاش رو با شیطنت روی سیب گلوی آلفا کشید.
تهیونگ کابینت رو چنگ زد و با کوبیدن پلکاش روی هم، تمام تلاشش رو کرد که واکنشی نشون نده.
اما نمیشد!
جونگ کوک هر ثانیه بیشتر از قبل باعث میشد که سد دفاعی آلفاش بشکنه.
درست مثل الان که داشت ترقوه های تهیونگ رو وحشیانه مارک میکرد.با احساس سوزش توی گردنش، هیسی کشید و نالید:
_ کوکی... آرومتر...
_ هوم... خوشمزهست...تهیونگ آب دهنش رو پر سر و صدا پایین فرستاد که جونگ کوک بی صدا خندید.
_ چرا معطل میکنی عزیزم... تو مدت ها برای این لحظه صبر کردی...
سرش رو به گوش تهیونگ نزدیک کرد و ضربهی آخرش رو به خودداری های آلفا زد.
_ من رو به تختت ببر آلفا!
چونهش توسط تهیونگ گرفته شد و با عقب کشیده شدنش، چشم های تهیونگ که هر لحظه تغییر رنگ میدادن رو دید.
BẠN ĐANG ĐỌC
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...