Part 12: گذشته؟ نمیتونم

2.1K 232 38
                                    

+برا کوچولو ها لباس خریدم. دوستشون دارید؟

بچه ها با الفاظ نامفهومی داشتن با پدرشون حرف میزدن و هنوز نمیتونستن چیزی رو درست بگن. جونگ کوک هم هر روز برای این زبون شیرینشون میمرد و زنده میشد تا دوباره بمیره.

به تهکوکی که پاش رو تو دهنش کرده بود و داشت انگشت شست پاش رو می‌مکید نگاه کرد و با خنده سعی کرد اون انگست رو نجات بده.

+کیوتی، اونو نباید بذاری تو دهنت.

جونگ کوک همیشه کارش همین بود. دیدن شیرین کاری بچه ها و رسیدگی تمام وقت بهشون.

اون عاشق اونا بود و هیچ جوره نمیتونست ازشون دل بکنه. حتی وقتی میخواست غذا بخوره، سعی میکرد بچه ها رو پیش خودش نگه داره و یه صندلی جدا براشون میاورد.

.
.
.

±تهیونگا...من دیگه خسته شدم. میخوام خودم بچمونو بزرگ کنم.

-صبر داشته باش جیمینا. به هر حال هیچکس از رابطه‌ی ما باخبر نیست و همه هنوز فکر میکنن اون بچه‌ی خود جونگ کوکه.

±ولی تا کی؟

-اگه میخوای یه عروسکش رو راحت بهت بده، باید درد بزرگتری بهش بدی و وقتی اون مشغول گریه کردن بود، تو یواش عروسکشو برمیداری. اونوقت اون اینقدر مشغول گریه و دردای دیگه اس، که دیگه زور پس گرفتن عروسکش رو ازت نداره.

±میخوای چی کار کنی؟

-میخوام کاری کنم جونگ کوک اون پنج سال رو به خاطر بیاره.

±ولی اینجوری اون نابود میشه. تهیونگ اون ممکنه دوباره دست به خودکشی بزنه !

-وقتی بچه داره، نمیتونه بزاره بره. اون مجبوره باهاش بسازه و بچش رو بزرگ کنه.

±اون نابود میشه.

-مگه تو نمیخوای بچت رو برای خودت داشته باشی؟ نمیشه که به زور بری بعد یه سال و اندی ازش بِکَنیش و بیاریش. باید کاری کنی خودش رو به همه چیز ببازه، تا بعد به تو ببازه.

±چطور میخوای کاری کنی یادش بیاد؟

-آروم، آروم...خیلی آروم و بی صدا...

.
.
.

جونگ کوک به چهره های غرق در خواب دوقلوهاش نگاه کرد و آهی کشید. حدود دو ساعت درگیرشون بود تا بالاخره قصد خواب کردن.

از جاش بلند شد و کش و قوسی به کمرش داد. یه بافت بنفش پررنگ، روی لباس سفیدش پوشید و کمی موهاش رو مرتب کرد. وقتی از ظاهرش مطمئن شد، به سمت هال پرواز کرد.

کنار شوگا و جین نشست. شوگا اخمی کرد و طبق معمول لب به اعتراض باز کرد.
×این همه جا هست. چرا اومدی پیش کسایی که ازت فراری ان؟

جونگ کوک، نگاهی به شوگا کرد و تو دلش گفت
"لعنت، حتی اخمش هم جذابه. این هیونگای من همشون جذابن !"

Lost memories ᵥₖₒₒₖWhere stories live. Discover now