نمیدونم زخمم چطور بود که با ترس فریاد کشید
•جونگ کوک چاقو خورده !!!با این حرف، پنج نفر دیگه هم به سمتم اومدن و من نای مقاومت نداشتم. جیمین من رو براید استایل، به سمت کاناپه برد و روی اون نشوندم.
تو چشماش میتونستم رد نگرانی، دلتنگی، ترس و وحشت رو ببینم. پوزخندی زدم. یعنی اون واقعا دلش سوخته بود؟ حالم بهم میخورد یکی مثل اون که روزی سیاهی زندگیم رو رو قللم حکاکی کرد، حالا داشت واسم دل میسوزوند !
نمیدونم چقدر ازم خون رفته بود که حتی شلوار هم خونی شده بود. پیرهن مشکیم رو کامل باز کرد و به زیر پیرهن سفیدم که حالا کاملا قرمز بود با ترس خیره شد.
±کوک، تو خیلی خون از دست دادی. چرا نرفتی بیمارستان؟
جوابی ندادم و منتظر موندم یکی جعبه های کمک اولیه رو به دستم برسونه.
تهیونگ، سریع با جعبه برگشت و من قبل از اینکه جیمین جعبه رو از دستش بگیره، دستم رو دراز کردم و جعبه رو گرفتم.
همه با تعجب نگاهم کردن.
_جونگ کوکا، بزار ما کمکت کنیم. الان وقت تلافی گذشته نیست.
تلخندی زدم و جعبه رو باز کردم. یه سوزن و نخ بخیه برداشتم و چند تا ماده ضد عفونی کننده و پد الکی هم ازش بیرون کشیدم. جیمین این بار سریعتر از من، اونا رو خواست از دستم بگیره که اجازه ندادم.
±بزار برات انجامش بدم کوک، من پرستار بودم؛ یادت که نرفته؟هیچی نگفتم و شروع کردم ضدعفونی کردن زخمم جلوی شیش جفت چشم نگران.
-جیمین چرا وایسادی؟ نزار خودش انجام بده.
اخمی که از درد روی صورتم نشسته بود رو پررنگتر کردم و با خشم غریدم
+لازم نکرده به همسرت زحمت بدی. خودم انجامش میدم.زخم پهلوم بدجور عمیق بود و هر لحظه داشت خون بیشتری ازش خارج میشد. پس این انعقاد خون که میگفتن چه خاصیتی داشت؟ چرا این خون لعنتی بند نمی اومد؟
سرم گیج میرفت و نمیتونستم سوزن رو دستم بگیرم، همش چندتایی میدیدمش.
+فاااکـــــ.
جیمین که حال رو روزم رو دید، سریع سوزن رو ازم گرفت.
±دیوونه، بزار اول اسپری بی حس کننده بهت بزنم و بعد خودم برات بخیه میزنم.اخمی کردم.
+خودم انجامش میدم.±هیس کوک، بزار هیونگ بی لیاقتت، دونسنگش رو از این خونریزی خلاص کنه.
از اونجایی که جون بحث بیشتر نداشتم، دیگه ادامه ندادم و اجازه دادم کارش رو شروع بکنه.
جیمین، اسپری بی حس کننده رو از جعبه کمک های اولیه، بیرون کشید و چند پاف به زخمم پاشید. کمی طول کشید تا اثر کنه.
BẠN ĐANG ĐỌC
Lost memories ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction(فصل اول) هیچکس باورش نکرد، طوری که حتی خودش هم کم کم خودش رو گم کرد... اما دنیا در برابر یه مظلوم، ساکت نمیمونه و یه روز تقاصش رو از ظالم میگیره:) ••••••••••••••••••••••••• (فصل دوم) -جونگ کوک؟؟؟ +اشتباه گرفتی. -اما تو خیلی شبیه اونی. +جونگ ک...