S²_part 6: بازیگر اصلی، لبخند پنهان

1.9K 216 36
                                    

تهیونگ با عصبانیت بلند شد و به سمت سالنی که جین بهش گفته بود راه افتاد. بقیه با تعجب به تهیونگ نگاه کردن.
±چی شده ته؟
-اون پیرزن عوضی یه پرستار کم حوصله نبود؛ اون یه مافیای مکار بود که الان اینجا دا ه نفس میکشه !
*کدوم پیرزن؟
-همون عوضی ای که تخت جونگ کوک رو از پیشمون با غر غر برد و ما برای همیشه تو دوریش ماتم گرفتیم.

اعضا با شنیدن این حرف، همراه تهیونگ بلند شدن و به سمتی که اون قدم های بلندش رو بر میداشت، حرکت کردن.

جین و آیو منتظر اعضا بودن و وقتی دیدنشون، دستی تکون دادن تا اونا رو متوجه خودشون کنن. اعضا با دیدن اونا، به سمتشون رفتن. تهیونگ اولین نفر با خشم زمزمه کرد
-اون عوضی کجاست؟؟
جین به طور نامحسوس به اون پیرزن با موهای نقره ای، آرایشی غلیظ و لباس براق سیاه رنگ داشت با یکی از مرد های کت و شلواری اونجا حرف میزد؛ اشاره کرد.

تهیونگ پوزخندی زد و سعی کرد خیلی تابلو نباشه. آروم کراواتش رو مرتب کرد و به یکی از بادیگاراداشون گفت
-اون پیرزن اونجا رو میبینی؟ بیاریدش عمارت اصلیمون.
بادیگارد اطاعت کرد و کمی بعد، بین اون همه جمعیت دیگه اثری از بادیگاردا و اون پیرزن نبود.

•بریم؟
♡وایسید ببینم جریان چیه؟ اون پیرزن چه غلطی کرده که شما اینقدر عصبانی شدید با دیدنش؟

شوگا پوزخند زد.
×اون همون بزرگواریه که نقش پرستار جونگ کوک تو بیمارستان رو بازی میکرد.

آیو اخماش تو هم رفت.
♡یعنی میخواید بگید اونا...
•باید بریم همه چیز رو از زیر زبون اون پیرزن مرموز بشنویم.

.
.
.

خیلی طول نکشید که اون شیش نفر به همراه آیو و اون وو راهیِ عمارت اصلی اونا شدن.

به محض اینکه از ماشین پیاده شدن و به در اصلی رسیدن، تهیونگ رو به بادیگاردا گفت
-اینجاست؟
: بله قربان، همونطور که خواسته بودید، اون پیرزن رو به صندلی بستیم.

تهیونگ با اخم سری تکون داد و همراه بقیه وارد عمارت شد. عمارتی که جایگزین اون خونه‌ی قبلیشون شده بود. اون خونه با اون همه خاطرات، برای زندگی غیرممکن شده بود و اون شیش نفر تصمیم گرفته بودن، این عمارت رو جای اون برای زندگی انتخاب کنن.

البته، اون عمارت هم پر شده بود از عکس های جونگ کوک...

هر هشت نفر، روبروی اون پیرزن ایستادن. پیرزن با عصبانیت گفت
#هیچ میدونید تو چه دردسر بزرگی خودتون رو انداختید احمقا؟؟ میخواید حکم مرگتون رو امضا کنید؟

جیمین چشمی در حدقه چرخوند و با عصبانیت کنترل شده ای گفت
±فقط دهنت رو ببند عجوزه.

نامجون که خط فکش از عصبانیت زده بود بیرون، نزدیکتر رفت و با صدای دورگه شده ای از عصبانیت گفت
*چی شده که پرستار مهربون ما سر از پارتی مافیاهای بزرگ درآورده؟

Lost memories ᵥₖₒₒₖWhere stories live. Discover now