S³_part 7: هیونگای قدیمی یا جدید؟

1.7K 179 47
                                    

+اینجا چه خبره؟

جونگ کوک با چشمای از حدقه در اومده به تهیونگ خیره شد. تهیونگ با خنده‌ی مخصوص مستطیلی و پیش بندی که پوشیده بود، مشغول آشپزی بود.
-چند تا پنکیک دیگه مونده، الان برات میارم.

جونگ کوک با تعجب خواست چیزی بگه که یهو یاد میز غذاخوری افتاد. یعنی بازم از هیونگاش اونجا بود؟ به سرعت از آشپزخونه بیرون رفت که با یه نفر برخورد کرد.
•آخخخخخ.

با چشمای گرد شده به جینی که روی زمین افتاده بود خیره شد.
+شما اینجا چی کار میکنید؟؟ وایسا ببینم این...کنترل تلویزیونه دستت؟؟؟

جونگ کوک با تعجبی که دو چندان شده بود؛ به جینی که کنترل تلویزیونش دستش بود و داشت به سمت تهیونگ میرفت و یه شربت آب پرتقال ازش درخواست میکرد، خیره شد. بالاخره با تعجب و عصبانیت از آشپزخونه بیرون رفت که با صحنه‌ی روبروش، دهنش باز موند.

±اه هیونگ، اون لباس رو من اول انتخاب کردم.

_خفه شو پارک جیمین، من این لباس رو میپوشم.

اعضا در حال انتخاب لباس های جونگ کوکی بودن که از کمدش برداشته بودن.

+شما...دارید اینجا...

*اوه کوک، بالاخره بیدار شدی؟
جونگ کوک که هنوز شوکه بود، نگاهش رو به جای دیگه ای داد که دید یونگی و جین دارن رو کاناپه تخمه میشکنن و درمورد فیلمی که در حال پخش بود، بحث میکردن.
•نه، این صحنه باید یه کم منطقی تر پیش میرفت، آخه یعنی چی که طرف خورد زمین و افتاد رو اون یکی و بعد هم رو بوسیدن؟؟ بابا لامصب مگه هر کس تصادفا میفته رو اون یکی، باید اونو ببوسه؟

×تازه کجاشو دیدی، مورد داشتیم طرف داشته میفتاده زمین و پسره میاد میگیرش، بعد دو قسمت بعد جشن عروسیشونه.

جونگ کوک نگاه وات د فاکی بهشون کرد که چطور اینقدر راحت تو خونش لم داده بودن. جین و یونگی که تازه متوجه جونگ کوک شده بودن، بهش خیره شدن.
•جونگ کوکا، میای تخمه بخوری؟

جونگ کوک پوکر فیس نگاهش کرد.
+اصلا تو چطور الان آشپزخونه بودی و الان اینجایی؟؟

•دو تا پا دارم، بده ازش استفاده کنم؟

جونگ کوک هوف کلافه ای کشید و خودش رو، روی صندلی انداخت.
+همتون برید بیرون.

هوسوک که داشت از کنارش رد میشد رو بهش کرد.
_شوخیت گرفته کوک؟ ما تازه اومدیم.

به سمت خدمتکارا برگشت و گفت
_لطفا چمدون هامون رو باز کنید و اتاقایی که آماده کردید رو با وسایلمون پر کنید. همه رو مرتب بچینید.

جونگ کوک هوف کلافه ای کشید و رو به خدمتکارا گفت
+پس وسایل منم جمع کنید، میرم هتل میگیرم.

Lost memories ᵥₖₒₒₖWhere stories live. Discover now