همه سری تکون دادن و جین، دوتا جعبه رو به دست گرفت. اسم یونگی از جعبهی پرسش کننده و اسم جونگ کوک از جعبهی پاسخ دهنده، خارج شد.
•یونگی از جونگ کوک.جونگ کوک نگاه بی حس و سردش رو روانهی شوگا کرد.
×جرات یا حقیقت؟
+جرات.همه از این تغییر جبههی جونگ کوک، تعجب کردن. یونگی نیشخندی زد.(کاملا معلوم بود که اصلا قصد سوءاستفاده از موقعیت رو نداره😔😂)
×یه چشم بند بذار و ما میایم سمتت و سعی میکنیم لمست کنیم. تو باید از روی لمس هر کس، متوجه بشی اون کیه، وگرنه اگه نتونی بگی، باید یه ظرف کرهی بادوم زمینی بخوری !
جونگ کوک نگاه وات د فاکی به یونگی کرد.
+ببینم حالت خوبه؟ چیزی زدی؟ من چشمامو ببندم تا همتون بیاید تنم رو فتح کنید و اگه نتونستم حدس بزنم کیه، باید یه ظرف از کرهی بادوم زمینی که بهش حساسیت دارم رو بخورم؟ بیینم تو میخوای منو بکشی؟جونگ کوک با تشر اینو گفت و یونگی ابرویی با شیطنت بالا انداخت.
×ما بعد از هفت سال، حق نداریم بهت دست بزنیم؟
+میخوای بیای رو تخت یه راند هم باهم بریم داداش؟
×مگه من چیز بدی گفتم که ناراحت شدی؟
+نه، چی گفتی؟ فقط داری میگی یا بزار ما لمست کنیم تا جایی که میخوایم یا اون ظرف ناقابل رو بخور و بمیر. این مگه چیز بدیه؟هوسوک رو به یونگی کرد و با چشم و ابرو اشاره کرد که داره زیاده روی میکنه. یونگی آهی کشید و گفت
×باشه، عوضش میکنم.
+نه بابا، اینقدر بزرگوار و مهربون؟یونگی کمی با چشمای ریز شده فکر کرد. اون میخواست هرطور که شده بود از این فرصت برای رفع دلتنگی های هفت سالش استفاده کنه.
×چشماتو با چشم بند ببند و هممون به ترتیب بغلت میکنیم، بعد از هفت سال، باید تشخیص بدی اون کسی که بغلت کرده کیه، و اگه نتونستی، باید هر شخص رو که اشتباه گفتی، باهاش یه بار بری بیرون و هر جا که اون خواست، بی چون و چرا بری.جونگ کوک چشم غره ای به شوگا رفت.
+من تا حالا مگه آغوش شما رو حس کردم که الان توقع داری مثلا یادم بیاد؟یونگی که دید خشم جونگ کوک با غم چشماش ترکیب شده، چشماش به رنگ غم، رنگ آمیزی شد.
×جریمه؟ مطمئن باش جریمه خیلی رات سرسام آورتره.جونگ کوک آهی کشید.
+فقط هرکس خیلی تو بغلم بمونه، پشیمون میشه.همه سری تکون دادن.
+من نفهمیدم هنوز این اصلا چه ربطی به جرات داشت.
×جریمه؟جونگ کوک چشماشو تو حدقه چرخوند و چشم بندی که جین به طرفش گرفته بود رو با بی میلی برداشت و به چشماش بست. وسط پذیرایی رفت و همونجا با کلافگی و نارضایتی ایستاد.
همه هیجان زده و خوشحال بودن. همه به جز...جونگ کوک !
نامجون اولین نفر جلو رفت و جونگ کوک رو به آغوش گرفت. جونگ کوک که پیش نامجون تا قبلش نشسته بود و عطرش رو حس کرده بود. پس سریع جواب داد
+نامجون هیونگ؟
نامجون لبخندی زد و جونگ کوک رو بیشتر به خودش فشرد. بوسه ای روی موهای دونسنگش کاشت و بر خلاف میلش، ازش جدا شد.
YOU ARE READING
Lost memories ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction(فصل اول) هیچکس باورش نکرد، طوری که حتی خودش هم کم کم خودش رو گم کرد... اما دنیا در برابر یه مظلوم، ساکت نمیمونه و یه روز تقاصش رو از ظالم میگیره:) ••••••••••••••••••••••••• (فصل دوم) -جونگ کوک؟؟؟ +اشتباه گرفتی. -اما تو خیلی شبیه اونی. +جونگ ک...