•••suga's pov•••
تهکوک بوی تو رو میده. اون دقیقا شبیه توئه. وقتی یادم میفته اون تو آغوش تو بزرگ شده، میخوام تو آغوشش خودمو حل کنم تا شاید به تو برسم.
جونگ کوکم، میدونستی من همیشه دوستت داشتم؟ این هیونگ مغرورتو ببخش که با غرور بیجاش، زندگی رو برات تلخ و ابری کرد.
یادته قبل از مرگ خانوادمون، چقدر باهم وقت میگذروندیم؟ دلم برای اون خنده های شیرینت وقتی برات کادو میگرفتم و تو با ذوق از دستام میگرفتیش، تنگ شده.
خیلی درد داشت وقتی میزدمت؟ حتما خیلی درد داشت که بعدش بیهوش شدی...منو میبخشی؟ میدونم قابل بخشش نیستم کوکی. میدونم عزیزم، ولی تو منو ببخش.
کاش بر میگشتی تا صورتتو غرق بوسه کنم و عطر وجودتو یه بار دیگه تو ریه هام ذخیره کنم. یعنی دیگه قرار نیست ببینمت؟ ولی من عادت کردم خیلی صبحا از خواب بلند شم و وقتی از اتاقم بیرون اومدم، روبروی اتاق تو باشم و صورت غرق در خوابت رو ببینم. اگه من بیدار شم و تو نباشی...میشه پس منم بیدار نشم؟ میشه منو هم با خودت ببری؟
صدامو میشنوی عزیزم؟ حالا میفهمم چقدر عزیز بودی. جونگ کوکی، تو رو به خدا برگرد پیشم. دارم دیوونه میشم.
دیگه داد نمیزنم. دیگه بهت توهین نمیکنم. دیگه بهت چشم غره نمیرم. دیگه بی توجهی بهت نمیکنم. دیگه پشتت رو خالی نمیکنم. دیگه بهت زور نمیگم. دیگه نمیزنمت. دیگه صدامو واست بلند نمیکنم. دیگه غرورتو نمیشکنم. دیگه قلبت رو نمیشکنم. دیگه بهت تهمت نمیزنم. دیگه به حرفات بی توجهی نمیکنم. دیگه بهت سیلی نمیزنم. دیگه به دروغ بهت نمیگم ازت بدم میاد و حالم ازت بهم میخوره.
تو فقط برگرد عزیزم، فقط برگرد...
هر صبح خودم میام با بوسه هایی که روی سرت میذارم، بیدارت میکنم. میبرمت بیرون. باهات خرید میکنم. باهات آشپزی میکنم. باهات گیم میزنم. باهات میرم همون پارکی که عاشقش بودی. باهات میام گلفروشی. باهات گل ها رو پرورش میدم و هر روز بهت لبخند میزنم. دیگه بهت نمیگم قاتل. دیگه بهت نمیگم هرزه. دیگه ترکت نمیکنم. دیگه نمیزنمت. دیگه وقتی تهیونگ بهت خواست زور بگه، خودم رو به نشنیدن نمیزنم. دیگه نمیزارم هیچکس روت دست بلند کنه.
کوکیه من، تو فقط برگرد عزیزم...فقط برگرد...
چقدر چشمات مظلوم بود. چقدر من پست بودم. چقدر تو صبر کردی و هیچوقت سرم داد نزدی. هیچوقت دست روم بلند نکردی. هیچوقت بهم توهین نکردی. هیچوقت منو خرد نکردی. هیچوقت بهم گله نکردی. هیچوقت منو پس نزدی. این من بودم که تمام این کارها رو باهات کردم. من بودم که یه عمر زندگیتو جهنم کردم.
کاش فقط یک دقیقه فرصت داشتم تا دوباره ببینمت. اونوقت بهت میگفتم که متاسفم و دوستت دارم. بهت میگفتم که تو پاکی و من نمیدیدم. کاش فقط یک دقیقه...
BẠN ĐANG ĐỌC
Lost memories ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction(فصل اول) هیچکس باورش نکرد، طوری که حتی خودش هم کم کم خودش رو گم کرد... اما دنیا در برابر یه مظلوم، ساکت نمیمونه و یه روز تقاصش رو از ظالم میگیره:) ••••••••••••••••••••••••• (فصل دوم) -جونگ کوک؟؟؟ +اشتباه گرفتی. -اما تو خیلی شبیه اونی. +جونگ ک...