بعد از جلسه ای که داشت، به خونه برگشته بود.
حسابی خسته بود مجبور شده بود کلی سخنرانی داشته باشه و این حسابی کلافش کرده بود. از آسانسور خارج شد و کلید واحد آپارتمانش رو بیرون آورد. کلید رو تو قفل در چرخوند و در رو باز کرد. وسایلش رو کنار دیوار گذاشت و با خستگی با چشماش دنبال آیو گشت که چشماش قفل پنج جفت چشم بسی آشنا شد. با اخم و تعجب به اون پنج نفر خیره شد، اونا توی خونش چی کار میکردن؟
سریع خواست برگرده و از خونه خارج بشه که بازوش اسیر دستی شد. با تعجب به صاحب دست نگاه کرد که چشماش قفل چشمای اشکیِ جین هیونگی که هفت سال بود ندیده بودش، شد.
جین سریع جونگ کوک روبه آغوش گرفت و هق هقش بلند شد.
•جونگ کوکاااااااا، تو زنده ای. تو سالمی. تو هنوز زنده ای !!!جونگ کوک با اخم از جین فاصله گرفت و بدون اینکه چیزی بگه به سمت آیو رفت و با عصبانیت گفت
+من گفتم مهمون دعوت کنی؟؟؟آیو جوابی نداد که باعث شد جونگ کوک عصبانی تر از قبل فریاد بزنه
+آره؟؟؟؟با شنیدن صدای قدم هایی، سریع به پشت سرش برگشت و با دیدن نامجون، با عصبانیت دستش رو به معنای ایست بالا آورد.
+همونجا بمون کیم نامجون، کی براتون کارت دعوت فرستاده که تشریف آوردید داخل؟؟آیو که جرأتش رو جمع کرده بود، نزدیک جونگ کوک رفت.
♡من بهشون گفتم بیان.جونگ کوک پوزخندی زد که بیشتر شبیه به تلخند بود.
+فکر نمیکنی اگه من با این آقایون رابطهی خوبی داشتم، خودم دعوتشون میکردم؟♡اونا خانوادتن جونگ کوک.
جونگ کوک پوزخند صداداری زد و به سمت در رفت که از اون فضا دور شه، اما در قفل بود !
با خشم به طرف بقیه برگشت.
+کی این در رو قفل کرده؟؟شوگا نزدیک جونگ کوک اومد و با چشماش بهش التماس کرد.
×داداشی، خواهش میکنم بمون و به حرفای ما گوش کن.جونگ کوک تلخندی زد.
+داداشی؟؟ مگه تو بلدی از این الفاظ هم استفاده کنی جناب کیم؟جیمین این بار نزدیک اومد.
±ما هممون پشیمونیم جونگ کوک، لطفا یه فرصت بهمون بده.
YOU ARE READING
Lost memories ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction(فصل اول) هیچکس باورش نکرد، طوری که حتی خودش هم کم کم خودش رو گم کرد... اما دنیا در برابر یه مظلوم، ساکت نمیمونه و یه روز تقاصش رو از ظالم میگیره:) ••••••••••••••••••••••••• (فصل دوم) -جونگ کوک؟؟؟ +اشتباه گرفتی. -اما تو خیلی شبیه اونی. +جونگ ک...