جولیا_خواهر جونگ کوک⛔شرط این پارت صد و بیست کامنته، کامنت متفرقه و تکراری هم ممنوعه، اگه نمیدونید چه کامنتی مرتبط با فیک بذارید، میتونید روی خود متن های نوشته شده ریپلای بزنید و نظرتون رو بگید.
با تشکر♡
__________________________________
بعد از رسیدن به طبقهی مورد نظر، با استرس وصف نشدنی ای، به در شیشه ایِ آسانسور خیره شد. از آسانسور شیشه ای بیرون اومد و دستی به صورتش کشید. هنوز هیچی نشده عرق کرده بود.
نگاهی به اطرافش کرد. به جز نگهبان ها و بادیگاردایی که کت و شلوار داشتن و ماسک سیاهی روی صورتشون بود؛ کسی دیده نمیشد. یکی از بادیگاردا نزدیک اومد و با خم کردن سرش رو به جونگ کوک به زبون کره ای گفت
: قربان، از این طرف. رئیس بزرگ به همراه خانوادشون منتظرتون هستن.•••jungkook's pov•••
به دنبالش رفتم. از دری گذشتیم و من تازه تونستم اون فضای چشم نواز رو ببینم. نور بنفش به فضا حکمران بود و عطری که شرط میبندم هیچ کجا لنگش پیدا نمیشه؛ توی هوا به رقص در اومده بود. آهنگ ملایم کلاسیکی در حال پخش بود و تا چشم کار میکرد وسایل قیمتی توی خونه چیده شده بود. تمام دیوارا شیشه ای بود، به طوری که میشد بیرون رو دید ولی مسلما کسی از بیرون نمیتونست داخل رو ببینه. پرده هایی از جنس ابریشم که با تیکه هایی از سنگ های قیمتی به خوبی تزئین شده بودن، تلفیقی از رنگ های سفید، طلایی و نقره ای رو به زیبایی به نمایش گذاشته بودن.
کنار یکی از پنجره های بزرگ، یه مجسمهی بزرگ ببر بود. کف خونه مثل آکواریومی بود که وقتی زیر پام رو نگاه میکردم، میتونستم حس کنم روی دریا دارم قدم برمیدارم. خم شدم و مثل این ندیده هایی که واقعا هم البته ندیده بودم، به زیر پام خیره شدم. کف خونه تماما شفاف بود و انگار اقیانوسی زیرش جریان داشت. با این وجود که اون فقط به ظاهر نبود و صدای آب و حرکت موجودات زیر آبی داخلشون نشون میداد واقعا من روی جایی ایستادم که زیرش تماما آبه و آبزیان دارن به زندگیشون ادامه میدن !
YOU ARE READING
Lost memories ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction(فصل اول) هیچکس باورش نکرد، طوری که حتی خودش هم کم کم خودش رو گم کرد... اما دنیا در برابر یه مظلوم، ساکت نمیمونه و یه روز تقاصش رو از ظالم میگیره:) ••••••••••••••••••••••••• (فصل دوم) -جونگ کوک؟؟؟ +اشتباه گرفتی. -اما تو خیلی شبیه اونی. +جونگ ک...