⛔هنوز شرط نرسیده آپ کردم، چون پارت حساسی بود، ولی برای پارت بعد تا شرط نرسه، آپ نداریم⛔
‼️شرط آپ پارت بعد: 120 ووت و +110 کامنت‼️
⭕شرط ووت رو ده تا کمتر کرذم تا زودتر برسه و زودتر آپ کنم. پس لطفا اگه منتظر پارت بعد هستید، شرطا رو سریعتر برسونید.
____________________________
-میکشمش، آره من میکشمش، خودم با دستای خودم، همشون رو میکشم...اول یه گلوله تو مغزش خالی میکنم و بعد با دستای خودم خفش میکنم. وقتی خفش کردم، دوباره به رگبار گلوله میبندمش و بعد...
_اه، تهیونگ سرم رفت، چی داری با خودت زمزمه میکنی؟؟
-من میکشمش هیونگ، اون عوضی رو خودم میکشم...
_بزار دو دیقه از راه افتادنمون تو جاده ها بگذره، بعد شروع کن خیالبافی. اون مایکل احمق هنوز چند دیقه هم نشده که بهمون جای پدر فاکیش رو نشون داده، بعد تو داری واسه خودت رویاپردازی میکنی؟!
-اما هوسوک هیونگ، اونا باید تاوان...
_خفه شو تهیونگ، به اندازه کافی اعصابم خرده، بزار اول کوک رو پیدا کنیم ببینیم اصلا هنوز زنده اس؟؟ بعد برو پی اون گرگ پیر...
•چه خبره ماشین رو گذاشتید رو سرتون؟ دارید حواسم رو پرت میکنید. من باید برای رانندگی تمرکز داشته باشم.
_خیله خب آقای تمرکز، دیگه حرف نمیزنیم، به کارت برس.
هوسوک این رو گفت و با قیافه ای که درموندگی ازش داد میزد، به شیشهی پنجرهٔ ون تکیه داد و منظرهٔ نه چندان دوست داشتنی بیرون شهر رو با بی حوصلگی به تماشا نشست.
کی فکرش رو میکرد هوسوکی که همیشه مهربون و گشاده رو بود، روزی حتی حوصله هیچ کدوم از اعضای خانوادش هم نداشته باشه؟
هوسوکی که همیشه منشأ امید و مظهر لبخند بود، حالا قیافش شبیه کسایی شده باشه که انگار هیچ امیدی به زندگی ندارن و هر آن منتظرن تا اشکاشون رو راهی بیرون کنن؟
تهیونگ نگاهش رو با ناراحتی از هوسوک گرفت و به روبروش که جین در حال رانندگی بود، داد. جین بین راه چند بار نزدیک بود با ماشین ها شاخ به شاخ بشه و این برای رانندهای به مهارت جین، عجیب بود. شوگا روی صندلی شاگرد نشسته بود و هر از گاهی با داد و فریاد هایی که راه مینداخت، جین رو از ماشینی که چیزی با برخوردشون نمونده بود، باخبر میکرد و جین مثل برق گرفته ها، فرمون رو میچرخوند تا حداقل تا رسیدن به مقصد، تصادف نکنن.
نامجون کنار جیمین نشسته بود و مدام داشت باهاش روی نفشه هایی که احتمال میداد میتونه شانس موفقیتشون رو بیشتر کنه، کار میکرد. پرحرفی نامجون باعث شده بود جیمین به یقین برسه که نامجون تو پر استرس ترین لحظات عمرش داره نفس میکشه.
YOU ARE READING
Lost memories ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction(فصل اول) هیچکس باورش نکرد، طوری که حتی خودش هم کم کم خودش رو گم کرد... اما دنیا در برابر یه مظلوم، ساکت نمیمونه و یه روز تقاصش رو از ظالم میگیره:) ••••••••••••••••••••••••• (فصل دوم) -جونگ کوک؟؟؟ +اشتباه گرفتی. -اما تو خیلی شبیه اونی. +جونگ ک...