S³_part 22: هیچ راه نجاتی نیست

1.2K 171 156
                                    

مرد میانسال با خونسردی نگاهش رو بین اعضا چرخوند و با اشاره به تهیونگ، دو مرد قوی هیکلی که طناباش رو باز کرده بودن، جسم بیهوش و زخمی تهیونگ رو به طرف مرد کشیدن.

همه ترسیده بودن. همه نفساشون منقطع و نامنظم شده بود. همه...حالشون وحشتناک بود! اما...جونگ کوک یه لول بالاتر از بقیه رو پلهٔ جنون قرار گرفته بود.

+با اون کاری نداشته باشید عوضیــــــــــــــــــا

مرد میانسال با ابروهایی بالا رفته به عامل داد و فریاد خیره شد و نیشخندی زد.

&میبینم زبون درآوردی جئون جونگ کوک.

جونگ کوک از خشم دندون هاش رو به هم سایید و نگاه گستاخش رو تو چشمای شرور فرد مقابلش قفل کرد.
+فقط دعا کن که دستام باز نشه و زنده از رو این صندلی بلند نشم، وگرنه خودت و تمام نسلت رو منقرض میکنم عوضی ! البته...فکر نکنم دعات بگیره...!

مرد بزرگتر طوری که انگار داره یه فیلم مهیج نگاه میکنه، با سرگرمی به جونگ کوک نزدیکتر شد و به افرادش اشاره کرد تهیونگ رو سر جاش برگردوندن.

جونگ کوک که تونسته بود توجه مرد رو به خودش جلب کنه، نیشخند محوی زد و سعی کرد واکنش زیادی نشون نده تا مرد بزرگتر بهش شک نکنه.

+نظرت چیه یه معامله کنیم؟

&و تو فکر کردی توی وضعیتی هستی که بتونی باهام معامله کنی جئون؟

+احمق نباش امانوئل، این یه معامله با موفقیت و سود صددرصد برای توئه!

(امانوئل اسم پدر قلابی کوک بود اگه یادتون باشه تو معرفی شخصیت ها..)

مرد بزرگتر پوزخند صداداری زد و دم دیگه ای از سیگار عزیزش گرفت.
&باور کنم که تو به فکر سود منی؟ یعنی میخوای بگی میخوای کاری رو انجام بدی که صد در صدش فقط به منفعت من تموم میشه و خودت هیچ؟

+اونا رو آزاد کن تا من کمکت کنم پدر واقعیم رو پیدا کنی!

مرد میانسال با سرگرمی نگاهش رو به جونگ کوک دوخته بود و هیچکس نمیتونست افکار منفی ای که تو ذهنش رشد میکردن رو بچینه.

&حاضری برای این معامله خودت رو فدا کنی؟

جونگ کوک نگاهش رو بین اعضای خانوادش گردوند...طبیعتا هرکسی حاضر بود به خاطر خانوادش خودش رو فدا کنه، اما جونگ کوک فعلا تصمیمی برای مرگ نداشت؛ پس، نیاز نبود خیلی شفاف سازی کنه.

+اون مموری رو فقط وقتی به دست میاری که خانوادم رو آزاد کنی.

شاید در ظاهر به نظر می اومد جونگ کوک به احمق دیوونه اس که میخواد خودش رو تسلیم کنه تا خانوادش رو نجات بده؛ اما، جونگ کوک شاید دیوونه بود، ولی احمق نبود !

Lost memories ᵥₖₒₒₖOù les histoires vivent. Découvrez maintenant