•♤•♤•روز بعد، مهمونی بزرگ•♤•♤•
•یونگی، اینقدر به اون هان زل نزن؛ لامصب همه فهمیدن، اَه.
یونگی عصبی نگاهش رو از هان گرفت و به جین داد.
×برادر ما زیر خروار ها خاک خوابیده و اون داره قهقهه میزنه، توقع داری آروم باشم؟؟جین آروم دوباره تو گوش شوگا زمزمه کرد
•منم مثل تو عصبی ام، اما اگه الان صبر نکنیم؛ نمیتونیم انتقاممون رو بگیریم.با نزدیک شدن مردی، همشون ساکت شدن و به اون مرد خیره شدن. مرد با لبخند نزدیکشون شد و گفت
°شما باید برادران کیم باشید، درسته؟نامجون جلو رفت و با مرد دست داد.
*بله، و شما؟
°من اون وو هستم.
*تا حالا سعادت دیدارتون رو نداشتم، میتونم بپرسم شما کی هستید؟
°من؟ شوهر خواهرتون.همه با تعجب بهش خیره شدن. جین خنده کوتاهی کرد و گفت
•متاسفم اگه اومدی با دختر مورد علاقت لاس بزنی، باید بگم اشتباه گرفتی چون ما خواهر نداریم.اون وو خندید و گفت
°مگه تو و شوگا شی برادرای یونجین نیستید؟یونگی و جین با تعجب بهم نگاه کردن.
×منظورت چیه؟ اون خیلی وقته که مرده.اون وو لبخندی زد و گفت
°اون ازم خواست بیام برای دیدارتون مقدمه چینی کنم، حالا که بهتون اطلاع دادم، به نظرتون وقتش نیست ببینیدش؟همه با تعجب به اون وو نگاه کردن.
-منظورت چیه؟ چی تو سرت میگذره؟*اون سالها پیش مرده، میخوای بگی دوباره زنده شده؟؟
اون وو لبخندی زد و گفت
°میل خودتونه، اون تو سالن اصلیه، اگه میخواید ببینیدش، دنبال یه دختر با موهای آبی و پیرهن سفید با لقب آیو بگردید، فعلا آقایون.اون وو اینو گفت و اون شیش نفر رو شوکه شده به حال خودشون گذاشت.
×من میرم ببینم این احمق چی میگه، بعد که چیزی پیدا نشد، میرم کتکی بهش میزنم.
•منم میام.
جین و یونگی با هم به طرف سالن اصلی به راه افتادن.
کمی بعد، دختری با موهای آبی دیدن از پشت دیدن که داشت با یه نفر دیگه حرف میزد. هردو اخمی کردن و به سمتش رفتن. دختر با شنیدن صدای قدم هاشون، به سمتشون برگشت و اون دو نفر رو به بهت دعوت کرد.
جین و شوگا سر جاشون خشکشون زده بود، اما یونجین(آیو) با لبخند به سمتشون رفت و کنارشون ایستاد.
♡خوشحالم که میبینمتون برادرا.
یونگی و جین هنوز تو شوک بودن و حتی نمیتونستن چیزی بگن. آیو خندید و گفت
♡میخواید تا فردا اینجا با تعجب به من نگاه کنید؟ میبینید که زنده ام و حالمم خوبه، یه چیزی بگید.
DU LIEST GERADE
Lost memories ᵥₖₒₒₖ
Fanfiction(فصل اول) هیچکس باورش نکرد، طوری که حتی خودش هم کم کم خودش رو گم کرد... اما دنیا در برابر یه مظلوم، ساکت نمیمونه و یه روز تقاصش رو از ظالم میگیره:) ••••••••••••••••••••••••• (فصل دوم) -جونگ کوک؟؟؟ +اشتباه گرفتی. -اما تو خیلی شبیه اونی. +جونگ ک...