!اطاعت کن

2.4K 279 172
                                    

هشدار: این فصل یکم محتویات +18 داره. لطفا اگر از اینطور داستان ها خوشتون نمیاد از الان دیگه نخونید. .

فصل چهارم

وقتی لیلین از وان خارج شد آب دیگه سرد شده بود. اون می دونست اونقدر معطل کردن توی وان ریسک بزرگی بود مخصوصا که اصلا نمی دونست لویی کی ممکنه برگرده. کاپیتان موقع ترک اتاق فقط به لیلین گفته بود تا برگشتنش از اتاق خارج نشه. لیلین فقط شاکر بود که اون منحرف الفکر کوچولو تو اتاق نبود. بیرون از در اون حس کرد که صدای نایل و شاید لیام رو هم شنید اما موقع تمیز کردن خودش توجهی به مکالمه ی اونها با کاپیتان نکرده بود.

قرار بود فروخته بشه چون لویی یه عوضی به تمام معنا بود. لیلین حتی نمی دونست الی مهربون و ساده رو درحالی که داره تو بازار سیاه فروخته میشه تصور کنه. دختر دوست داشتنی حتی نمی تونست بدون سوزوندن دستش یه کیک بپزه، چه برسه به اینکه توسط یه مرد غول پیکر و خشن که به احتمال زیاد اونو می خرید به گا داده بشه. این داشت لیلین رو دیونه می کرد. اگر فقط نگران شرایط خودش بود آسون تر بود اما حالا می بایست یه راهی برای نجات الی پیدا می کرد.

لیام دستیار اول کاپیتان بود و از اون دو دقیقه مکالمه ای که داشتن بنظر پسر خوبی می اومد. شاید می تونست اونو گول بزنه. اگه لیلین می تونست لیام بکشونه طرف خودش، این می تونست برای آزادی خودش و الی خیلی مفید باشه. لیلین فقط باید لیام یکم بهتر می شناخت هرچند که این کار تقریبا غیر ممکن بود مخصوصا اگه لویی قصد داشت با اون چشمای آبی و شاهین مانندش مدام زیر نظر بگیرتش.

معلوم بود که لویی نسبت به خانواده ی سلطنتی کینه داشت که البته تعجب آمیز نبود. تمام دزدای دریایی جزایر انگلستان با خانواده ی سلطنتی مشکل داشتن. هرچند که اون گردن آویز فلزی نشون می داد که اون قراره زنده بمونه، اگه قرار بود اذیتش کنه یا بهش گرسنگی بده، زندگی براش خیلی بی معنی می شد.

لیلین با اخم نگاهی به لباس های کثیفش انداخت. اون نمی تونست دوباره همونا رو بپوشه! البته اون می دونست که در اصل هیچ راه دیگه ای نداره اما بازهم نگاهی به اطراف اتاق انداخت تا شاید چیز بهتری برای پوشیدن پیدا کنه اما وقتی تو ذهنش مرور کرد که کجاس، یه شانس دیگه به لباس های خودش داد. بعد از خشک کردن خودش، لیلین دوباره لباسشو پوشید. حتی لباس های کثیف شده ی خودش از لباس های بی ارزش لویی خیلی بهتر بودن.

لویی هنوز بر نگشته بود هر چند اون به لیلین گفته بود که اتاقُ ترک نکنه اما این می تونست یه موقعیت طلایی برای لیلین باشه که بره، لیامُ پیدا کنه و باهاش حرف بزنه. درحالی که موهای خیسشو کنار میزد لیلین آهسته به سمت در حرکت کرد. دستاشُ دور دستگیره در گذاشت و گوششُ به در تکیه داد تا بفهمه کسی تو اتاق مطالعه ی لویی بود یا نه.

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونDonde viven las historias. Descúbrelo ahora