فصل چهل و سوم
زندگی میتونه کسل کننده باشه، زندگی میتونه سخت باشه اما هیچکدوم از اونا نمیتونه فرد رو به اندازه ی زندگی با احساس گناه بشکنه.
روز ها آهسته می گذشتن و شب ها تیره و افسرده کننده بودن تا یک روز آهسته ی دیگه آغاز بشه. لیلین دیگه نمی تونست فرق خواب دیدن و بیداری رو تشخیص بده. اصرار داشت که به حال خودش رها بشه و این خواسته ش با وجود بی میلی جرمی اطاعت شده بود.
شاهزاده متوجه سر زدن های شبانه ی جرمی به اتاقش میشد. اون می اومد و یکی دو ساعتی تو سکوت کنار تختش می نشست اما هرچقدر هم که این کار سنگدلانه بود لیلین آمادگی این رو نداشت که توجهی نشون بده.
نمی تونست توجهی به کتاب هایی که برای خوندن براش آورده میشد نشون بده و یا حتی به چیز های دیگه.
اون توی تختش جا به جا میشد در حالی که حتی به چیز خاصی هم فکر نمی کرد. داشت بر می گشت به زندگی محافظت شده ش و این دوره ی کوتاه قرار بود مثل یه داغ همیشگی روی قلبش بمونه.
لندن مسلما نزدیک بود، جایی که اون می تونست خودش رو تو مسئولیت هاش غرق کنه و امیدوار باشه که بتونه به زودی وان دایرکشن رو فراموش کنه.
بعد از حدود یک هفته پرنسس کمی بهتر شده بود. فکر دیدن خانواده ش که کلی دلش براشون تنگ شده بود محرک قدرتمندی بود.
تا اینکه یه شب طوفانی دیگه جرمی بالاخره تصمیم گرفت سکوت رو بشکنه، اون اوایل شب که لیلین تازه برای یه دراز کشیدن بیهوده ی دیگه روی تختش آماده شده بود به اتاق اون اومد.
اون دستی بین موهاش کشید:" والا حضرت یه چیزی هست که چند وقتیه میخوام بهتون بگم اما..." اون به چشم های دختر نگاه کرد:" اما وقتی اون نگاه بی فروغ رو توی چشم هاتون میبینم گفتنش روز به روز سختر میشه."
لیلین دست جرمی رو گرفت و کشید تا کناره ی تخت بشینه و گفت:" من خودخواه بودم و این عملی نیست که درست باشه از شخصی در جایگاه من سر بزنه. لطفا در مورد اون چیزی که میخوای بگو."
جرمی لبه ی تخت نشست و لبخند زد:" پرنسس محکم من." و دستش رو روی طرفی از صورت لیلین گذاشت و با حرکت شصتش گونه اش رو نوازش کرد.
شاهزاده با حرکت جرمی کمی آروم گرفت و بعد از یک ثانیه به نرمی عقب کشید تا بهش فضای بیشتری برای نشستن روی تخت بده.
اون ها تقریبا نزدیک به هم نشستن و لیلین منتظر شد تا جرمی شروع کنه.
" من میخوام یکم راجع به اوضاع قصر در مدت نبود شما بهتون بدم..."
چشم های شاهزداه برق روشنی زدن و کمی صاف تر نشست و منتظر شد تا اون ادامه بده:" اول از همه باید بهتون بگم که خواهرتون و شوهرش الان توی قصر نیستن و به دعوت شاهانه ای به رم رفتن."
YOU ARE READING
(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسون
Romanceلیلین شِی، وارث تاج و تخت انگلستان در کشتی درحال مسافرت به فرانسه بود که کشتی اش توسط لویی تاملینسون، بدنام ترین دزد دریایی معروف به شاهزاده ی هفت دریا مورد حمله قرار گرفت. در ضمن داستان مطالب بالای 18 سال داره...با اطلاع بخونید لطفا اگه خوشتون...