گذر زمان

1.4K 187 91
                                    

فصل پنجاه و پنجم

وقتی بالاخره تمام کسانی که منسبی برای نظر دادن داشتن توی چادر جمع شدن، همه با نگاه هاشون منتظر شدن تا شاهزاده صحبت کنه.

لیلین بعد از دیدن نگاه پر نفرت لویی، تصمیم گرفته شرمساری رو کنار بذاره و هر چند هنوز بی اندازه از تمام چیز هایی که دیده بود شوکه بود، به عنوان یه شاهزاده وظیفه شناس می دونست که نمیتونه به خودش اجازه ی احساساتی شدن بده.

این واضح بود که همه با یه حالت شوک زده و تو بعضی موارد حتی عدم پذیر روی چهره هاشون کاملا واضح بود اما لیلین برای اون لحظات احتیاج داشت که دوام بیاره. وقتی تنها میشد وقت برای غلت زدن توی غصه و دلسوزی برای خودش زیاد داشت.

پس با بالا کشوندن نگاهش و متوقف کردنش روی هری اینطور شروع کرد:" فرانسوی ها تا ..."

هری با بی حوصلگی و در حالی که -بعد از شنیدن حرف های جما- حس می کرد موقعیتش تهدید شده اخم کرد:" ... تا پشت دروازه های لندن اومدن؟ برای شنیدن این خبر که تا اینجا نیومدید شاهزاده چون ما پیک های سریع تری از شما داریم..." و نگاهش رو تا روی شکم لیلین پایین کشوند و باعث نیشخند زدن اطرافیانش شد.

خودش هم می دونست داره عوضی بودن رو از حد می گذرونه اما هری همیشه به حرف های جما توجه کرده بود و هیچوقت هم ضرر نکرده بود. جما با دیدن لیلین اونجا گفته بود که احتمالا اون دختر بخواد لویی رو طرف خودش بکشونه و از هری خواسته بود تا میتونه این امکان رو پایین ببره تا جما بتونه لویی رو به خودش نزدیک کنه.

ته دلش، هری نمی تونست قبول نکنه که اون بچه متعلق به لوییه، اما بخشی از ذهنش که این اوخر کنترل امور رو بدست گرفته بود مدام براش تکرار می کرد که به چنین چیزهای کوچیکی توجه نکنه.

توجیح اینکه " تو که تمام مدت همراه لیلین نبودی تا ببینی تو کشتی نامزد سابقش چیکار ها می کرده؟؟"

با دیدن اینکه یه دختر رو با اون حرف جلوی اون مرد ها تحقیر کرده کمی حس بدی پیدا کرده بود اما بهرحال قبل از اینکه بتونه کاملا تمرکز کنه لیلین یکبار دیگه شروع کرد:" فرانسوی ها زیادی نزدیکن، بله. این چیزی نیست که فقط با یک روز سفر بین چند روستا نشه متوجهش شد... اما چیزی که من سعی داشتم قبل از بی ادبانه متوقف شدنم بگم، این بود که اون ها حتی توی قصر هم نفوذ کردن... اینکه فکر کنید اتلاف وقت یکی دو روزه مشکلی ایجاد نمیکنه... و فکر نکنید ارتش ایتالیا جلوی اون ها رو میگیرن تا شما برسید و به راحتی وارد قصر حکومتی بشید چیزیه که ... متاسفانه قرار نیست اتفاق بیفته."

با اون جملات همه شروع به پچ پچ کردن و هری که حس می کرد این نوعی توطئه س با صدایی بلند تر از چیزی که مد نظرش بود توپید:" از کجا معلوم که راست بگی؟! همه ی افرادی که اینجا هستن از گذشته بین تو و لویی با خبرن. از کجا معلوم که تو برای منحرف کردن ما از هدف مون اینجا نباشی؟"

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونWhere stories live. Discover now