مطرود

1.4K 208 125
                                    

فصل پنجاه و هشتم

نایل سعی کرد منطقی توضیح بده، حداقل از نظر خودش که منطقی بود:" خب میدونی... تو که نگفته بودی به بقیه ام نگم! تو فقط گفتی به لویی و الی چیزی نگم! منم به اونا نگفتم! تازه وقتی به جما گفتم..." اما حرفش با بالشی که به سمتش پرت شد ناتموم موند.

لیلین تقریبا جیغ زد:" نایل!! هیچ میدونی توجیحاتت چقدر کودکانه و بی کاربرد ان؟؟"

نایل اخم کرد:" اما من سعی داشتم کمکت کنم!! اینجوری اگه همه بدونن پدر بچه لوییــــ..."

لیلین سر تکون داد:" این کاری که تو کردی خیلی بدتره! اینطوری نه تنها من شهرت خیلی بدی پیدا می کنم که نتونستم یه پدر مشخص برای بچه ام معرفی کنم... بلکه وجه لویی هم خراب میشه!! تمام این دهکده کاتولیک هستن نایل!! "

" این چیز بدیه؟؟"

" نه!! اما اون ها به لویی اعتماد کردن و باهاشون همراه شدن!! اگر اینجوری حمایت هاشون رو پس بگیرن چی؟؟ اصلا تو چرا باهاشون نرفتی؟؟ فکر کنم دلیلی اینکه مجبور شدن اونجوری ول کنن برن این بود که تو بی هماهنگی برگشتی!"

اما نایل که بنظر نمی رسید چنین نگرانی هایی داشته باشه توصیه کرد:" تو بهتره بیشتر روی استراحتت تمرکز کنی!" و بعد هم با یکم مسخره بازی به لیلین قبولوند که مشکل اونقدر ها که فکر می کنه بزرگ نیست...

و لیلین سعی کرد. سعی کرد آروم و امیدوار باشه اما... خبر هایی که از لندن می رسید هیچ کمکی به شرایط نمی کرد. اونطور که معلوم بود مخالفین داخل شهر تونسته بودن بای چند ساعتی یکی از دروازه های شهر رو باز کنن.... و هر چند که به محض کشف قضیه بالاخره دروازه ها دوباره امن بسته شده بودن اما تاثیر چنین رخنه ای رو نمیشد روی روحیه ی سرباز ها نادیده گرفت.

بالاخره وقتی بعد از گذشت یک ماه و نیم، و وقتی مدام خبر می رسید که پیشرفت خاصی اتفاق نیفتاده، نایل و لیام که حالا بهتر شده بود هم تصمیم گرفتن با همراهی صد و پنجاه نفر که از دهکده های اطراف برای کمک جمع شده و تعلیمات ابتدائی مبارزه رو دیده بودن، راهی لندن بشن.

سوفیا هم که مسلما این بار قصد نداشت از بقیه جا بمونه با حالتی عذر خواهانه از لیلین و الی خداحافظی کرد و همراه شون حرکت کرد. لیلین می دونست که الی هم احتمالا اگر بخاطر پرستاری از اون نبود ترجیح می داد با اون ها بره اما حقیقت این بود که اون واقعا نمی تونست حتی به رفتن الی هم فکر کنه!

چطور می تونست اونجا بین افرادی که حتی از حضورش هم ناراحت بودن سر کنه. به علاوه اینکه پزشک تشخیص داده بود بچه های لیلین دو قلو هستن هم همه چیز رو بدتر می کرد.

شایعاتی که مردم می ساختن هیچ پایانی نداشت و نگاه هاشون از همه چیز بدتر بود... تا روزی که خبر رسید اوضاع توی شهر چندان جالب نیست. بالاخره صبر مردم دهکده تموم شد و تلاش های مادر هری برای آروم کردن شون بی فایده بنظر می رسید. اون ها معتقد بودن بدشگونی حضور لیلینه که داره باعث شکست اون ها میشه!

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونWhere stories live. Discover now