ما کجاییم هزا؟

1.8K 207 155
                                    

کسایی که واتپدشون مشکل داره بیان چنل تلگرامم... تو بیو ایدیش هست باید تو چنل ایدی منتظر بمونید بنر چنل اصلی رو بذارم.

بروبچ... فرق داستان رو با مستند که میدونید هوم؟؟ آخه بعضی هاتون میگید چرا شام و ناهار نمیخورن... یا چرا مثلا لیلین حموم نمیره... این یه داستانه... من که نمیتونم لحظه به لحظه ی نفس کشیدن هاشون رو بنویسم... کسل کننده میشه... برای کسانی هم که توقع دارن داستان همش پر از سکس...یا پر از اتفاق باشه باید بگم که داستانایی که پر از اتفاق باشه و هر دقیقه مجبور باشید تو استرس باشید، نقاط عطف بی معنی میشن... و بزودی خسته میشید.. آرامش قبل ا طوفان همیشه لازمه.

فصل بیست و هفتم

لیام شروع کرد:" تو هیچوقت نمیتونی مطمئن باشی. بار اول هم هیچکدوم فکر نمی کردیم بذاره اما گذاشت بری بیرون تو شهر. حتی اگه نشونم نده، وقتی تو خوشحالی خیلی خوشش میاد... میدونی."
شاهزاده چیزی برای گفتن نداشت. الی بهش لبخند زد:" اگه بخوای میتونیم یه چیزی برات از شهر بخریم؟"
در حالی که از اتاق بیرون می رفتن لیلین سعی کرد فکر کنه:" خب اگه برام لباس نو بگیری عالی میشه."
وقتی به عرشه رسیدن با دیدن خشکی باعث شدن وجود لیلین بلرزه...
کشتی در حال پهلو گرفتن بود و تمام افراد مشغول فعالیت بودن تا کشتی درست متوقف بشه.
نایل با هیجان خاصی به سمتشون اومد:" لو گفت سه ساعت برای موندن تو شهر وقت داریم! چقدر حال بده!!! حس می کنم از اول عمرم پام رو روی خشکی نذاشتم!"
لیلین که بارش جالب بود تکرار کرد:" لو؟"
لیام خندید:" آره، نایل، هری و من اونطوری صداش می کنیم. حسابی حالشو می گیره اما ما فکر می کنیم جالبه و یجورایی هم بهش میاد."
لیلین آروم سر تکون داد و اون کلمه رو برای استفاده های آینده توی ذهنش ذخیره کرد.
لیام با کنجکاوی پرسید:" راستی هری کجاس؟"
نایل جواب داد:" اوه، با کاپیتان تو اتاق مطالعه شه! داشتن راجع به یه چیز خصوصی حرف میزدن، واسه همین به من گفتن برم بیرون." نایل با بی خیالی شونه هاش رو بالا انداخت اما حرفش لیلین رو یاد مسائل قبل درباره ی لویی و هری انداخت.
بی اختیار اخم کرد و شروع کرد:" راستی... درباره ی لویی و هری..." دو مرد و الی به سمتش چرخیدن و لیلین قبل از ادامه دادن یه نفس کوتاه کشید:" اونا فقط دوستای نزدیک هستن درسته؟"
" اووهوم!" جواب نایل چندان صریح نبود و لیام با چشم هاش لیلین رو بررسی کرد:" فقط؟ منظورت چیه؟ تو فکر می کنی چیز بیشتری بین شون هست؟"
لیلین سریع انکار کرد:" نه، نه. فقط این که هری خیلی هوای لویی رو داره و این یکم من رو کنجکاو کرد. همین."
نایل اضافه کرد:" اون دو تا بهترین دوستایی هستن که وجود داره که البته نباید فراموش کرد که هری احترام خیلی زیادی هم برای لویی قائله. حتی بیشتر از من و لیام."
اما بهترین دوست ها که با هم سکس ندارن!
لیلین مطمئن نبود که باید چیزایی که شنیده رو به زبون بیاره پس فقط گفت:" اوه، چه جالب..." و به سمت اتاق لویی نگاه کرد.
شاید هم اینکه لویی راجع به خوابیدنش با هری توضیحی نداده بود همین بود که دلش نمی خواست لیلین حرفی بزنه.
" من دیگه برم..." لیلین این رو گفت و به سمت اتاق لویی به راه افتاد.
وقتی دستش به دستگیره رسید برای باز کردن در مکثی نکرد.
وقتی وارد اتاق مطالعه شد، هری روی لبه ی میز لویی نشسته بود و دست هاش رو جلوی سینه اش گره کرده بود. هری به لویی و لویی به هری نگاه می کرد اما با ورود لیلین نگاه هر دو دزد دریایی متوجه اون شد.
صورت هری تبدیل به یک پوزخند شد و به عنوان سلام برای لیلین سر تکون داد و لویی یکم سر تکون داد و بعد نگاهش رو دوباره به هری برگردوند.
کاپیتان بهش اشاره کرد که جلو تر بیاد و هری به سمتش خم شد و گوشش رو کنار دهن لویی آورد. دو ثانیه بعد هری عقب کشید و صورتش به حالتی که انگار چیز جالبی شنیده در اومد.
لویی بلند شد:" خب فکر کنم دیگه وقتشه که من برم." و چند تا کاغذ رو از روی میزش دست گرفت و کتش رو برداشت و به سمت در به راه افتاد.
وقتی توی مسیرش به سمت در به لیلین رسید شروع کرد:" قصد کنار رفتن نداری لی لی؟"
لیلین مستقیم تو چشم های لویی نگاه کرد و چشم غره رفت:" حالا دوباره می خوای باهام حرف بزنی؟"
لویی با حالتی که انگار حسابی سرگرم شده ابروش رو بالا داد:" مگه قبلا قصد حرف زدن با من رو داشتی؟"
لیلین با لبخندی که داشت روی صورتش شکل می گرفت جنگید و گذاشت که کاپیتان دزد دریایی از کنارش عبور کنه. قبل از اینکه لویی کامل از اتاق خارج بشه برگشت و یه نگاه خالی به لیلین انداخت:" لباس های من برات بزرگن نه؟"
لیلین درحالی که نگاهی به آستین های تا شده اش می انداخت گفت:" خب..."
لویی چیزی نگفت و فقط در رو پشت سر خودش بست.
هری دست هاش رو بالا برد:" خب، امیدوار بودم تو مدت حضورم اینجا شاهد لحظات نامناسبی نباشم."
لیلین چیزی درباره ی حرفی که هری زده بود نپرسید. در عوض دست هاش رو جلوی سینه ش گره کرد و به سمت دزد دریایی ای که هنوز روی میز نشسته بود راه افتاد و شروع کرد:" میدونم که این سوال خیلی رک ایه اما بایئ جوابش رو بدونم..."
هرچند که خودش هم مطمئن نبود چرا " باید". هر چی بیشتر می گذشت لیلین بیشتر می فهمید که یان قضیه کوچکترین ارتباطی بهش نداره.
اگه هری و لویی سکس داشتن، هیچ ربطی به اون نداشت. اگه هری و لویی تختشون رو شریک می شدن، ربطی به اون نداشت. حتی اگه روی آوازه و شهرتشون هم تاثیر بدی میذاشت، باز هم کوچکترین فرقی برای لیلین نداشت پس نباید اهمیتی میداد.
اما وقتی بهش فکر می کرد، چیز های زیادی بودن که به لیلین ربطی نداشتن یا اون قدرتی برای تغییر دادن یا بهتر کردن شون نداشت اما... اگر قصد داشت از چیزی مطمئن بشه، بهتر بود کهفقط انجامش بده.
" تو و لویی، شما دوتا تخت تون رو شریک می شید درسته؟"
طوری شروع کرد که سریع نره سر مطلب سکس.
هری سر تکون داد:" نُچ." و حالت گفتنش تمام شک ها رو از ذهن لیلین پاک کرد و نتونست یه نفس راحت نکشه.
" هاها... گرفتم. خنده داره آخه ...من شنیده بودم تو اون قبلا سکس داشتید، می دونی..." لیلین خندید و دست هاش رو به سمت کاغذ های روی میز لویی دراز کزد.
" آآآم... مطمئن نیستم کجاش خنده داره اما نه...نداشتیم."
خنده روی صورت لیلین خشک شد و هری با یه حالت سرخوشی بهش نگاه کرد:" خب...حالا قبل از اینکه بری سراغ شایعه ی لری، بذار بهت بگم که من عاشق لویی نیستم. ما فقط خیلی خیلی نزدیک هستیم..."
لیلین که از این موقعیت پیش اومده ناراضی بود شروع کرد:" متاسفم. نمیخواستم بی ادب یا فضول باشم."
هری سر تکون داد:" اشکالی نداره. من اهمیتی به حرف مردم نمیدم. من اون رو درک می کردم و لویی هم بیشتر از دیگران من رو درک می کرد. روابط دوستی ما اینطوری خیلی خوبه اما خب... مردم حرف در میارن..."
لویی چندان مرد راز آلودی نبود اما اگه نمی خواست حرفی بزنه نمی زد و این مردم رو مشکوک می کرد. اما لیلین حتی مطمئن نبود غیر از اسم هری چیزی راجع بهش بدونه.
لیلین به معنای این که درک می کنه سر تکون داد و بعد به هری نگاه کرد:" من گذشته ی لیام، سوفیا، نایل و حتی لویی رو شنیدم. حالا تو از گذشته ات بگو."
هری پلک زد:" گذشته ی من؟"
پرنسس سر تکون داد و با دقت و هوشیاری به هری نگاه کرد.
" خب... "
" تو قصد نداری بهم چیزی بگی درسته؟" لیلین به خشکی گفت و هری بهش چشمک زد:" شاید ییه روزی. حالا یکم صبر کن تا ببینیم چی میشه."
" منصفانه س." لیلین گفت و بعد پرسید:" حالا لویی کجا می خوابه؟ پیش تو که نبوده، اما دروغکی گفته بود و من در این مورد باهاش حرف میزنم...اما تو اتاق خودشم که نمیخوابه پس کجا؟"
سوال ساده بود و هری هم ساده جواب داد:" روی همین صندلی." و دستش رو به سمت صندلی گردان جلوی میز برد و ادامه داد:" فکر نکنم راحت ترین جای خواب موجود در جهان باشه اما اون شکایتی نمی کنه، پس فکر کنم بد نباشه."
لیلین در سکوت به صندلی نگاه کرد. رنگ و رو رفته بود و کوسن هاش حتی بنظر نمی اومد که به اندازه نصف چیزی که ملافه می کوسن راحت باشه نرم باشن.
لویی از زمانی که لیلین روی عرشه بود اینجا می خوابیده. لیلین اخم کرد و سعی کرد بهش فکر نکنه. چشم هاش رو به سمت هری برگردوند:" راستی، تو چرا اینجایی؟ نباید مثل بقیه بری به شهر؟"
حرف هاش هری رو به خنده انداخت:" واقعا واضح نیست چرا؟ لویی نمیخواست تک و تنها تو اتاق بمونی و نایل هم زمان زیادی بود به خشکی نرفته بود و ما نمی خواستیم جلوش رو بگیریم پس من موندم پیش تو."
این جواب دو پهلو بود... که لویی نمی خواست لیلین تنها بمونه یا نمی خواست لیلین تنها نقشه بکشه...
هرچقدر هم که کنایه آمیز بود بهرحال...
" ممنون که داوطلب شدی اما فکر کنم می تونم سه ساعت تنهایی رو تحمل کنم." و شصتش رو به علامت مشکلی نداشتن بالا آورد.اما هری سر تکون داد:" حداقل به حسی که پشت این فکر هست فکر کن و متوجهش باش لیلین. نمیدونم واقعا متوجه نیستی یا نمیخوای باشی... لویی به تو اهمیت میده لیلین. خیلی بیشتر از چیزی که تصور می کنی."
لیلین از بحث ناگهانی ای که شروع شده بود شوکه شد اما هری اصرار کرد:" کلاهش واقعا براش خاصه. اون نمیذاره دیگران حتی بهش دست بزنن اما شنیدم گذاشته که تو بذاریش روی سرت اما بعدش اون قضیه ای که خودت می دونی پیش اومد و تو... من فکر می کنم این دلیلی بود که اون چهار روز حالش اونطور خراب بود...وقتی باهام حرف میزد انگار که اصلا اونجا نبود، میدونی؟ نمیخوام حالت رو بگیرم یا یه همچین چیزی اما تو هم به اندازه ای که اون به تو ضربه زد، بهش آسیب زدی. منظورم از نظر احساساته نه جسمی. و زخم های احساسی خیلی سخت تر از زخم های جسمی خوب میشن."
قضیه ی کلاه همینطوریش هم مدتی بود که داشت لیلین رو عذاب می داد و حالا شنیدنش از زبون یه فرد دیگه... واقعا به کمتر شدن احساس گناهی که داشت کمکی نمی کرد.
لیلین یه نفس عمیق گرفت:" انگار تو خیلی بهتر از من اون رو می شناسی.. حالا فکر می کنی هنوزم بخاطش ناراحته؟"
هری که بنظر می اومد قصد داره لیلین رو عذاب بده خیلی عادی شونه هاش رو بالا انداخت:" خودش که نشون نمیده اما یه حسی بهم میگه ممکنه...چطور؟"
" نمی دونم...من فقط... خب من هیچ جیز با ارزشی ندارم که بجاش بهش بدم تا حالش رو بهتر کنه..."
اگه دستبندی که مادرش بهش داده بود رو داشت احتمالا اون رو میداد به لویی... اما موقع قارت کشتی تمام چیز های ازشمندش رو از دست داده بود... اونطوری اگه اون رو به لویی میداد می تونست بهش نشون بده احساساتش هدر نرفته.. اما حالا که چیزی نداشت.
" الان کنار یه شهریم و مطمئنم کلی چیز با ارزش اونجاس اما اگه بذارم پات رو بذاری بیرون لویی من رو می کشه..."
با حرف هری لیلین امیدوار شد.
این در واقع ایده ی خیلی خوبی بود.
تغییر الت صورتش از هری پنهان نموند و باعث شد اخم کنه.
لیلین کم شروع به نزدیک شدن به در کرد و هری با صدای کلفتش شروع کرد:" لیلین..."
" چیه؟"
هری حرکات شاهزاده رو با چشم دنبال کرد و کمی هوشیار تر نشست:" بسیار خب... بیا عجله ای کاری نکنیم."
" من عجله ای ندارم هری خیلی ممنون. فقط دارم یمرم سمت در."
" خب پس سمت در نرو. چون هر دومون میدونیم کاری اگه که بنظر من قصد انجامش رو داری انجام بدی عاقب خوبی نخواهد داشت و —"
لیلین حتی صبر نکرد هری حرفش رو تموم کنه. چرخید و به سمت در دوید.
" هری ولم کن!" لیلین با حرص گفت وقتی همون لحظه که پاش رو از اتاق بیرون گذاشته بود اون رو دوباره به داخل اتاق کشید.
خودش باید بهتر می دونست.
حتی اگه هری لویی نبود، باز هم یه دزد دریایی بود... و یکی از بهترین افراد لویی.
دست های هری دور کمرش پیچیده شده بودن و اون رو به درون اتاق می کشیدن.

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونWhere stories live. Discover now