میشه لطفا؟

1.4K 181 259
                                    

اگر برای راضی کردن دیگران زندگی کنید، می بازید. راهتون رو برید، لبخند بزنید و به کسانی که حستون رو میگیرن بگید برن بمیرن.

فصل چهل و هشتم

وقتی که حالش بهتر شد لیلین در رو باز کرد و از دستشویی اومد بیرون. بدن کوچیکش هنوز یکم داشت می لرزید و سر گیجه ش دوباره برگشته بود.

جرمی و ندیمه ها با نگرانی داشتن بهش نگاه می کردن و جرمی اونقدری سریع بود که درست قبل از اینکه شاهزاده روی زمین بیفته، دخترک رو روی دست هاش بلند کنه.

" او سرورم چی بهتون گفتم؟ اونقدر غذا نخوردید تا بالاخره مریض شدید. اصلا تو دوماه گذشته هیچ غذای درست و حسابی ای برای خوردن گیرتون اومده؟" رزی جلوتر اومد و ادامه داد:" من میرم دنبال دکتر سلطنتی!"

جرمی موافق بود و وقتی شاهزاده رو روی تخت گذاشت گفت:" نظرت چیه تا با دکتر بر می گرده تو خوردن رو شروع کنی؟"

دختر به تایید سر تکون داد و با کمک جرمی خوردن رو شروع کرد هرچند که اصلا میلی برای خوردن نداشت. دلش میخواست ندیمه ها رو مرخص کنه و حرف هاش رو با جرمی ادامه بده، و بفهمه که چطور قرار کشور رو نجات بدن.

بعد از کمی خوردن دوباره مجبور شد بدوه و از دستشویی استفاده کنه. روی دلش رو فشار داد و چنگ زد و سعی می کرد دیگه حالت تهوعش رو تموم کنه و بعد از اون خدمتکارها بهش کمک کردن صورت و دهنش رو بشوره.

در حال گذاشتن دوباره ی پرنسس توی تختش بودن که ضربه ای به در زده شد و رزی اعلام کرد که دکتر توی قصر حضور نداشته و اون کارآموزش رو با خودش آورده.

اونا ازش خواستن فعلا بیرون نگهش داره تا بتونن به شاهزاده کمک کنن لباس خوابش رو با یک لباس گرم تر عوض کنه و موهاش رو براش شونه و مرتب کنن.

وقتی کار آموز بالاخره اجازه پیدا کرد که بیاد تو، اونا یه پسر خیلی جوون رو دیدن که بااینکه خیلی باهوش بنظر می رسید کا ملا مشخص بود که زیادی جاه طلب و از خود راضیه. آون تعظیم کرد و اجازه خواست که شاهزاده رو معاینه کنه.

اون پرسید که آیا پرنسس چیزی که توش شیر یا خامه داشته باشه نخوردن و چند تا سوال مسخره ی دیگه. جواب های لیلین کوتاه و مشخص بودن و دکتر – بعد از این پیشنهاد کرد شاهزاده زمان صبحانه رو صبر کنه تا معده اش آروم بگیره و برای ناهار با یه چیز سبک شروع کنه. پیشنهادش این بود که بدن شاهزاده عادت نداشته که مدت طولانی چیزی نخوره.

زمان ناهار شاهزاده غذای سبکش رو خورد و حالش ناگهان خیلی بهتر شد برای همین از جرمی خواست به باغ رز برن تا حرف بزنن.

اونجا هم قشنگ بود و هم کسی مزاحم حرف زدن شون نمیشد.

قدم زدن و عبور از راهرو های قصر حس خیلی دردناکی داشت. اونجا داشت شبیه یه دژ نظامی بی روح میشد.

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونDove le storie prendono vita. Scoprilo ora