احمق

1.3K 196 37
                                    


فصل پنجاه و هفتم

فلش بک – 4 ساعت قبل

الی تازه باند های لیام رو عوض کرده بود و میخواست بره سوفیا رو برای شیفت پرستاری از لیام بیدار کنه که متوجه سر و صداهایی از بیرون اتاقک شد. به آرومی تشت آب رو که برای تمیز کردن زخم های لیام ازش استفاده کرده بود زمین گذاشت و از اتاق بیرون رفت. بنظر شبیه نوعی مسابقه ی اسب سواری میرسید اما چون بین اتاقک الی و محل برگزاری چند چادر قرار داشت الی نمی تونست به خوبی ببینه اما... از فریاد های ناگهانی شد، حس کرد که احتمال داره یکی ازشون زمین خورده باشه.

چشم هاش رو چرخوند و زمزه کرد:" پسرا... هیچوقت بزرگ نمیشن..." و در حالی که برای کمک به اون سمت می دوید با خودش فکر کرد پس نایل کجابود؟ شنیده بود که برگشته اما با شناختی که ازش داشت می دونست احتمالا یجایی داشت خراب کاری می کرد.

همزمان با حرکت الی به اون سمت، از یکی از چادر های بزرگ دو تا چهره ی آشنا هم بیرون اومدن و به اون سمت حرکت کردن. دو نفری که الی خیلی دوست داشت شخصا چند کلمه باهاشون صحبت کنه.

دیگه از اون مرحله ای که از لویی می ترسید رد شده بود اما حتی اگر هم هنوز همونقدر نگران بود، بخاطر دوستش هم که شده می دونست باید با لویی صحبت کنه... هر چند، با دیدن اینکه قدم های لویی ناگهان تند تر شد، الی نگاهش رو به جلو دوخت و متوجه شد کسی که زخمی شده از اسب سوار ها نیست.

اون لیلین بود که روی زمین افتاده بود.

-

لویی سعی می کرد خشمش رو همونطور که ادعا کرده بود کنترل کنه اما بدن سبک روی دست هاش چیزهای زیادی رو براش یادآوری می کرد... از بین تمام اون چیز ها، یک چیز از همه مشخص تر بود.

این دختر، با کسی که چند ماه پیش دستش از دست های لویی جدا شده بود خیلی فرق داشت. روی صورتش اثری از لبخند با نمکش دیده نمیشد. گونه هاش دیگه صورتی و پر نبودن و زیر چشم هاش گود رفته بود.

چطور نتونسته بود تمام این ها رو ببینه. این چهره ی کسی نبود که چند ماه گذشته رو توی خوشی و راحتی گذرونده باشه... چی میشد اگه اون نامزد عوضیش یکی بدتر از لویی بود و خودش رو به لیلین تحمیل کرده بود؟؟!

با این فکر لویی دندون هاش رو محکم روی هم فشار داد. اگر اینطور بود و لیلین از این طریق مجبور شده بود اون بچه رو از اون مرد داشته باشه لویی حاضر با همین دست هاش اون مرد رو تیکه تیکه کنه...

با رسیدن به کلبه لویی دختر رو روی تختی که الی مشغول آماده کردنش بود گذاشت. بنظر می رسید قضیه یه ضربه ی عادی نیست چون الی تا می تونست داشت تخت رو راحت آماده می کرد.

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونWhere stories live. Discover now