مرد واقعی دریا

2.3K 264 289
                                    

الهام... کسی که خیلی برام مهمه، همیشه بهم کلی ایده میده حتی بدون اینکه خودش خبر داشته باشه. و نقش الی رو تو این داستان داره. فالو کنید و داستان شو بخونید. داستان خیلی خاصیه و شک ندارم پشیمون نمی شید.

El-ham

فصل نهم

لیلین نمی دونست کی خوابش برد اما اونقدر ناگهانی این اتفاق افتاد که وقتی بیدار شد نمی دونست چقدر گذشته و این باعث ترسش شد. گم کردن رد زمان اونم تو این شرایط که کسی بهش اطلاعات نمیداد اصلا چیز خوبی نبود.

اون در حالی که آروم از روی تخت بلند میشد سعی کرد افکارشو درباره ی لویی از سرش بیرون کنه. یه درد شدید از درونش تیر کشید و باعث شد تمام اتفاقاتی که بین اون و لویی افتاده بود براش یادآوری بشه. اتفاقی که هرگز نباید می افتاد.

واقعا نباید می افتاد.

و لیلین هرچی بیشتر بهش فکر می کرد بیشتر از دست خودش عصبانی میشد چون در این لحظه چندان مطمئن نبود که به دلیل درستی ناراحته.

نمی دونست از این ناراحته که لویی زیاده روی کرده بود و یا اینکه از این ناراحت بود که کاپیتان چشم آبی اونو تو اون حال رها کرده بود.

اون تصمیم گرفت فکر کنه که دلیل اولی درسته هرچند که یجایی اون آخرای ذهنش یه صدایی بهش می گفت که دلیلش چیز دیگه ایه.

لویی مسلما بی جذابیت نبود...کاملا برعکس...تنها مشکل، شخصیت، اخلاق و کل وجودش بود که مزخرف خالص بود.

لیلین سعی کرد بهش فکر نکنه.

دیگه گذشته بود. اگه به انگلستان بر می گشت و این مطلب که اون با یه دزد دریایی خوابیده بود و یه جورایی ازش خوشش هم اومده بود پخش میشد، قضیه اصلا براش خوب تموم نمیشد.

روی لبه ی تخت یه دست لباس بود. لیلین با نفرت به لباس ها نگاه کرد. لباس ها تمیز بود اما چکمه و شلوار؟؟ واقعا؟؟ اون هیچ چاره ای نداشت. بعد از اینکه پیرهن رو پوشید احساس پَست بودن بهش دست داد.

قدم زدنش تا جلوی در با دردی همراه بود که با هر قدم حس میشد. وقتی به در رسید گوشش رو به در چسبوند تا بفهمه آیا لویی تو اتاق مطالعه ش هست یا نه و وقتی صدای که نشون بده لویی اونجاس نیومد لیلین در رو باز کرد.

همونطور که فکر کرده بود اتاق مطالعه خالی بود. دری که دیروز شکسته بود حالا برگشته بود سرجاش و به خوبی روز اولش شده بود.

یه خاطره ی ناخوشایند باعث شد تا دوباره به زمین، جایی که اون دزد دریایی مرده قبلا افتاده بود نگاه کنه. یه لکه ی خون روی کف چوبی تنها چیزی بود که اون قضیه رو یاد آوری می کرد.

هرچند لیلین می دونست که نباید بخاطر اون فرد خودشو ناراخت کنه اما نمی تونست حس انسان دوستی شو سرکوب کنه.

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونWhere stories live. Discover now