فقط بدونید فصل بعد بی نهایت بی نهایت حساسه... رای بدید دیگه. من که همه تون رو اینهمه دوست دارم... کامنت ها هم سقوط کرده...
فصل سی و هفتم
" فقط چون من یکم مسخره بازی در میارم دلیلی نمیشه که واقعا نظر افرادت راجع بهت عوض بشه لویی. بزرگ شو!"
لیلین از روی یه تنه ی درخت پرید و دستش رو به عنوان اهرم روی چوب گذاشت. دستش روی چوب کشیده شد و بعد از پرش دستش رو جلوی صورتش گرفت و فوتش کرد بعد سرعت قدم هاش رو بیشتر کرد تا به کاپیتان برسه... مسیری که توش قدم بر می داشتن هر لحظه باریک تر میشد.
چشم های لیلین به تار عنکبوت بزرگی که جلو تر بود افتاد، دست هاش رو پشتش مخفی کرد و به نرمی پرسید:" از عنکبوت می ترسی لو؟"
سوال خیلی تصادفی بود اما لیلین یم دونست لویی اهمیتی نمیده.
" وقتی کوچیکتر بودم می ترسیدم."
" چی باعث شد دیگه نترسی؟ "لیلین پرسید و بعد به صدای داد زدن سوفیا سر یکی که کمی جلوتر بود خندید.
" اقامتم توی کشتی شیر دل."
لیلین بلافاصله ادامه داد:" چطوری؟ چیکار کردی؟ یهو یه روز صبح بیدار شدی و به طرز جادویی ای دیگه نمی ترسیدی؟"
تصورش چندان هم دیونگی نبود. مخصوصا اگر بیاد می آوردی که اون کاپیتان تاملینسون بود، ترسناک ترین دزد دریایی هفت دریا که تصادفا علاقه ی خاصی به اون جوجه ی کوچیکی که توی دفترش بود داشت.
لویی سر تکون داد:" نه. ناخدا ملیک راه خاص خودش رو برای فهمیدن نقطه ضعف های کوچیک مثل این قضیه داره."
پاسخ مبهم لیلین رو کنجکاو تر کرد و آماده شد که بپرسه ناخدا باهاش چیکار کرده اما ناگهان لویی از پس شونه اش بهش نگاه کرد:" چر می پرسی؟ تو از عنکبوت می ترسی؟"
لیلین شونه هاش رو بالا انداخت:" من فقط می خواستم بدونم. نه من نمی ترسم." بعد زیر لب خندید:" ولی خواهرم می ترسه. یادمه یک بار یه عنکبوت کوچولو توی باغ پیدا کردم و کل باغ رو باهاش دنبال میریام دویدم*."
*این واقعه حقیقیه.. یوهاهاها*
لویی با چشم های ریز شده به سمت لیلین چرخید:" تو ظالمی. لوتی یک بار همچین بلایی سر من آورد. هیچ می فهمی این چقدر ترسناکه؟"
" تو گذاشتی خواهرت با یه عنکبوت دنبالت کنه تامو؟ واوو! جند نفر راجع به این قضیه می دونن؟" لیلین نیشخند زد و با شگفتی از کنار دزد دریایی عبور کرد.
اون جلو هری و لیام و بقیه ایستاده بودن.
لویی به لیلین نگاه کرد:" دو نفر و من توقع دارم که به همین شکل بمونه."
لیلین با چشم هاش به لویی اطمینان داد که همینطوره. آخه اینطوری هم نبود که لیلین کسی رو داشته باشه که بخواد بهش بگه. اون خوشش می اومد وقتی لویی باهاش درباره ی خانواده ش حرف می زد. حتی وقت هایی که حرف های تلخ می زد و لیلین رو مضطرب می کرد... چون اون مواقع می تونست احساسات لویی رو ببینه.
YOU ARE READING
(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسون
Romanceلیلین شِی، وارث تاج و تخت انگلستان در کشتی درحال مسافرت به فرانسه بود که کشتی اش توسط لویی تاملینسون، بدنام ترین دزد دریایی معروف به شاهزاده ی هفت دریا مورد حمله قرار گرفت. در ضمن داستان مطالب بالای 18 سال داره...با اطلاع بخونید لطفا اگه خوشتون...