می بخشید؟؟

2.4K 316 145
                                    


فصل سوم

لیلین با حالت شکایت آمیز گفت:" تو واقعا قصد داری اونجا وایستی؟"

لیلین تا طبقات بالای کشتی همراهی شده بود و در طول راه مجبور شده بود تیکه پروندن های افراد کشتی رو تحمل کنه. لویی هم فقط به حرف های افرادش خندیده بود انگار اونا چند تا جوک ساده تعریف کرده بودن، این خیلی توهین آمیز بود! اونا یه ذره ادب نداشتن.

لویی درحالی که گردن آویز لیلینُ دنبال خودش می کشید اونو به اتاقی راهنمایی کرده بود که توسط یه در به یه اتاق خواب راه داشت. و اینطور بود که لیلین سر از اتاق لویی در آورد. اونجا خیلی خیلی از اتاق خود لیلین کوچیکتر و صد در صد خیلی هم کثیفتر بود. لویی به سمت پشت اتاق و جایی که چیزی شبیه یه وان حمام قرار داده شده بود رفت.

البته لیلین می دونست کسانی که از طبقه ی پایین بودن چطور حمام می کردن اما باز هم این باعث نشد وقتی لویی اون وان رو کنار شومینه ی روشن قرار می داد با فشار دادن دستاش رو شقیقه هاش غرغر نکنه. لیلین توقع داشت که لویی بعد از نشون دادن وان و دادن وسایل تمیز کننده به اون از اتاق بره اما کاپیتان تو اتاق مونده بود و سعی می کرد وانمود کنه سرش به کاراش گرمه.

لویی جواب داد:" اینجا اتاق منه." و سر جاش وایستاد.

"تو ناخدای یه کشتی هستی، باید بری و حواست به کشتی ات باشه مگه نه؟ نه اینکه وایستی اونجا و به من نگاه کنی."لیلین اصرار کرد و اخم کرد.

فکر اینکه لویی وقتی می خواد لباساشو دربیاره و حمام کنه، نگاهش کنه ستون فقراتشو لرزوند. این کار مومور کننده، چندش آور و گستاخانه بود. شخصی مثل لویی حتی حق نداشت اونو با لباسی غیر از لباس های سلطنتی ببینه، چه برسه بدون هیچ لباسی! اون یه منحرف الفکر به تمام معنا بود!

لویی که بنظر می اومد این قضیه براش سرگرم کننده س چشمک زد:" فکر کنم حق با تو باشه اما از طرفی هم من باید مطمئن بشم که تو فرار نمی کنی. تو تو کشتی من زندانی هستی، یادت که نرفته؟"

فراموش کردنش کار سختی بود.

لویی بی صبرانه گفت:"من که نمی فهمم اشکال کار کجاس... لباس هاتو در بیار و قبل از اینکه آب سرد بشه برو توش."

"مشکل اینجاس که من یه رعیت یا یه خدمتکار پست نیستم... من تا زمانی که تو از اتاق بیرون نری لباس هامو در نمیارم."

یه نگاه عجیب حاکی از سرگرمی تو چشمای آبی لویی ظاهر شد و لیلین تصمیم گرفت که ترجیح میده بمیره تا اینکه جلوی اون دزد دریایی حموم کنه.

لویی وقتی متوجه این تاخیر شد با حالت طعنه آمیز شروع کرد:" انگار حتما باید به الی بگم دلیل اینکه شما دوتا نتونستید همدیگه رو ببیند این بود که جناب عالی خیلی درجه تون بالاس و حاضر نیستین لباس هاتون رو دربیارید و حمام کنید. هاه...  نمی دونم در جواب این قضیه چی میگه. تو چه دوست خودخواهی هستی...تو می تونستی تو لحظات آخر زندگیش پیشش باشی..."

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونOù les histoires vivent. Découvrez maintenant