اینجا چه خبره؟

1.3K 174 201
                                    

فصل چهل و ششم

مهمونی ای که لیلین کم کم داشت فکر می کرد تا ابد ادامه داره بالاخره تموم شد. اون آرزو کرد همه چیز بعد از رفتن مردم آروم بشه و دیگه کاری نباشه اما نشد.

درست ثانیه ای که می خواست به دیدن مادرش بره یکی از ملازمین پدرش جلوش ظاهر شد.

اون تعظیم کرد:" اولیا حضرت بالا مقام، پدرتون می خوان شما رو تو اتاق مطالعه شون ملاقات کنن."

" الان درست بعد از تموم شدن یه مجلس رقص بزرگه مطمئنم الان کلی ملاقاتی دارن، بهشون اطلاع بدید که من نیم ساعت دیگه میام پیششون." دختر این رو گفت و چرخید تا بره اما ملازم گلوش رو صاف کرد:" متاسفانه باید بگم که شما اول لیست ملاقات کنندگانشون برای امشب هستید اعلیاخضرت. من فکر میکنم مساله ی بسیار مهمی برای صحبت وجود داره."

لیلین آه کوتاهی کشید:" بسیار خب."

مرد یکبار دیگه تعظیم کرد و به راه افتاد.

شاهزاده آرزو می کرد می تونست دستور بده یه سری از مردمی که سر راهش بودن مستقیم به سیاهچال ببرن. اونایی که تو صورتش لبخند میزدن و تا از جلوشون رد می شد شروع به پچ پچ می کردن.

وقتی که به اتاق رسیدن مردی برای لیلین تعظییم کرد و در رو باز کرد. دختر منتظر شد تا اسمش اعلام بشه و بعد صدای آشنای " شهدخت جوان، بانو لیلین اینجا هستند سرورم." و بعد لیلین وارد شد.

لیلین بعد از ورود تعظیم کاملی کرد و بعد جلو تر رفت. پادشاه ملازمینش رو مرخص کرد و صندلی رو به لیلین نشون داد که بنشینه، بعد بدون هیچ اتلاف وقتی شروع کرد:" خب، قضیه ی موهای کوتاه چیه؟"

لیلین برای این یکی آماده بود، هرچند نه انقدر زود اما با آرامش شروع کرد:" یه جورایی فقط.... اتفاق افتاد. مجبور بودیم از آب های محافظت شده ی فرانسه بگذریم. "

مرد به تایید سر تکون داد:" خب می خوای در موردش چیکار کنی؟ من تصور کرده بودم حتما برای مهمونی از یه کلاه گیس استفاده می کنی اما نکردی. اگر میدونستم اینقدر بی فکری می کنی حتما در موردش دستوری صادر می کردم. چرا اینکارو کردی؟"

بنا به دلایل نا معلومی این حرف ها داشت بالا تر از حد تحمل آرامشش بود:" چون من موهام رو جوری که هستن دوست دارم پدر، اینطور نیست که کچل یا یه همچین چیزی شده باشم، دوباره بلند میشه."

" کلاه گیس تنها چیزیه که درجامعه ی امروز ما کاملا عادی محصوب میشه و یکی از موارد به روز بودنه، و درست زمانی که بشتر از مواقع دیگه استفاده ازش مهم بوده تو این کار رو نکردی؟ موهات در اندازه ی فعلیشون مایه ی شرمساریه و شبیه دختر های پتیاره ی خیابونی شدی. حرف زدن و رفتارت که کاملا شبیه به اون هاست. مطمئن شو که یه کاری در موردشون بکنی." پادشاه با بی خیالی این رو گفت و کمی صاف تر نشست:" چیز دیگه ای هم هست که باید در موردش بدونم یا نگرانش باشم؟"

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونDonde viven las historias. Descúbrelo ahora