خداحافظی

1.7K 202 124
                                    

فصل پنجاه و ششم

لیلین نگاهش رو روی هری متوقف کرده بود و این بنظر می رسید که اصلا کمکی به مضطرب بودن هری نکنه... تا اینکه دختر بالاخره شروع به صحبت کرد:" می خواستی من رو ببینی جناب فرمانده؟"

هری اما هر چی تلاش می کرد متقابلا جدی باشه، سنگینی نگاه دختر رو حس می کرد و نمی تونست دقیقا بیاد بیاره چرا ازش خواسته بیاد اونجا...

" خب من..."

لیلین دست هاش رو جلوی سینه اش گره کرد:" میخوای مطمئن بشی به لویی نزدیک نمیشم؟"

و مو فرفری که تازه حرف هاش یادش اومده بود شروع کرد:" درسته. خوشحالم که دیدگاه های مشترکی داریم!!"

لیلین سر تکون داد:" چی باعث میشه حس کنی من به همین سادگی دور انداخته میشم؟ فکر نمی کنی خیلی بی شرمی که اینطوری رو به روم می ایستی، از گرفتن مقامی که به من تعلق داه حرف میزنی، جلوی افرادت من رو تحقیر میکنی در صورتی که میدونی حقیقت چیه و بعد هم تصور می کنی من منتظر میشینم تا لویی رو با تصور اشتباه از من، با خودت به هر طرف که میخوای بکشونی؟؟ "

لیلین نیم خیز شد:" شاید تصویری از من که توی کشتی بهت ارائه شد تو رو به اشتباه انداخته باشه اما من هنوز هم همون اشراف زاده ای هستم که با لویی مسابقه ی شمشیر بازی داد و برنده شد. من اون کسی هستم که لویی، کسی که همه تون معتقد بودید قلبش سرد و تاریکه کنارش به یه پسر بچه تبدیل میشد... نه اینکه هیچکدوم تون متوجهش شده باشید... اما بهرحال، من قصد ندارم به همین سادگی اجازه بدم از من یه پُل برای اهدافت بسازی استایلز."

البته حقیقت این بود که لیلین صدمه دیده بود. خیلی بیشتر از اون که نشون بده اما آخرین چیزی که ممکن بود تو اون لحظات بخواد این بود که بخش ضعیف وجودش رو به هری نشون بده. یک بار چنین اشتباهی کرده بود و گارد هاش رو مقابل لویی پایین آورده بود.

با یه قضاوت معمولی از شرایطی که الان توش بود نشون میداد که اون تصمیم اشتباه بوده.

هری دندون هاش رو روی هم فشار داد:" لویی الان هدف های بزرگ تر و مهم تری داره!"

"مثل رسوندن تو به قدرت... در حالی که تو می ترسی اگر بفهمه بچه ای که من دارم مال خودشه، حریص بشه که از طریق این بچه خودش به قدرت برسه؟! چشم هات رو باز کن هری!"

هری متقابلا صداش رو بلند کرد:" اون الان ازدواج کرده! اگر واقعا خودخواه نیستی اون رو با مطرح کردن چنین چیزهایی توی موقعیت شک قرار نمیدی! الان تمام کشور بهش احتیاج داره تا با هدایت لشگر ما، مقابل فرانسه بایسته!"

لیلین از جا بلند شد:" باید از خودت خجالت بکشی!! "

هری خودش رو جلوی لیلین رسوند:" فک می کنی من از این حرف ها می ترسم یا شرم می کنم؟؟ از کسی که مجبور شده به عنوان یه دزد دریایی زندگی کنه و برای زنده موندن آدم بکشه نمیشه نمیشه توقع شرف داشت پرنسس! حتی اگه بچه ای هم این وسط نبود، باز هم نمی ذاشتم تو سمت لویی بیای! می خوای بدونی چرا؟؟ " و نگاهش رو روی گردن دختر پایین برد.

(شاهزاده دزد دریایی (لویی تاملینسونHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin