از پشت حصار های نرده ای زمین فوتبال، مشخص بود که بچه ها هنوز شروع نکردن به گرم کردن..
چشماشو تنگ کرد و با تردید سرعت راه رفتنشو بیشتر کرد تا بفهمه چرا چند نفر دور نیمکت جمع شدن و چند نفر بلاتکلیف تو زمین میچرخن..
وارد زمین که شد سروصدای دوستاش توجهشو جلب کرد و در حالی که سرشو برگردونده بود و نگاهش سمت شلوغی بود راهشو به طرف دوستاش کج کرد..
بالاخره نگاهشو از اونا برداشت و درحالی که با جف دست میداد پرسید..
لویی: اونجا چه خبره؟!
جف: دنیل داره یه لیست انتخابی از بین بچه ها در میاره..
لویی: لیست تیم؟! خب پس چرا شما نمیرین اونجا؟
سم: اون مارو انتخاب نکرد..لویی: این پسره هم بدجوری جو کاپیتان بودن برش داشته..حالا چه تیمی هست؟
استن: دارن از هر بخش یورک شایر تیم منتخب فوتبال برمیدارن..
لویی: اوه واقعا؟! این که خیلی عالیه..سم: لویی تو برو پیشش شاید تورو یادش رفته..
لویی: چی داری میگی؟! واسه چی باید اسم منو یادش بره؟
جف: به هرحال برو ببین چه خبره..اسم نیک رو که نوشته..
لویی و جف رفتن جلو و اون چند نفر رو کنار زدن تا جلوتر برن..دنیل: خیلی خب برید عقب..تقریبا تموم شد من این لیستو امروز میدم به مدیر تا خودش نتیجه نهایی رو بگه..
بچه ها تقریبا پراکنده شدن..لویی همراه دنیل تا نزدیک در رفت..لویی: دنیل..اینجا چه خبره؟!
دنیل: آهه لویی اومدی..ببین من الان نمیتونم بازی کنم تو به جای من بچه هارو جمع کن تا گرم کنن و بعد بازی کنین..
لویی: یه لحظه صبرکن..اسم منو نوشتی دیگه؟!دنیل: امم..لویی خب..ببین تعداد بچه ها خیلی زیاده انتخاب ها هم خیلی محدوده چون میدونی که فقط ما تو دونکستر نیستیم و از کل بخش فقط پونزده نفر میخوان..ولی اگه جای خالی پیدا کردم حتما اسمتو مینویسم..
لویی با تعجب اخم کرد و راه گوشاش رو به هر صدای خارجیه دیگه بست تا دوباره بشنوه دنیل چی گفت..
لویی: چی؟! تو..داری میگی اسم منو ننوشتی؟!دنیل: بعدا راجع بهش حرف میزنیم..من باید ب..
دستای لویی کیفو ول کردن و یقه ی لباس دنیل رو جایگزینش کردن..
لویی: صبرکن ببینم..من این همه مدت اینجا بازی کردم من جز نفرات اول تیم مدرسم..تو چطور جرئت میکنی؟!جف و استن متوجه عصبانیت لویی شدن و سریع خودشونو رسوندن ولی اونا واقعا داشتن باهم دعوا میکردن..
لویی: تو یه خودخواه عوضی هستی که لیاقت کاپیتانی رو نداری..همین الان اسم منو مینویسی فهمیدی؟!
دنیل: کسی به مدت زمانی که تو فوتبال بازی کردی نگاه نمیکنه..اینجا همه مطابق مهارتشون انتخاب شدن..دستای لویی روی یقه ی لباس دنیل سست شدن و اخماش ازهم باز شدن انگار که آب پاکی روی دستش ریختن..
نادیده گرفتن تمام تلاش ها و با جون و دل بازی کردنا چیز کمی برای لویی نبود..