لویی: نایللل..!
نایل تو حیاط پیش سه تا پسر نوجون و یه دختر که با شوق ازهم دیگه عکس میگرفتن ایستاده بود و رو پیراهن یکی از پسرا امضا میکرد..
لویی رفت جلوتر و با دیدن این صحنه لبخند زد..
نایل: لویی..بیا پیش ما..
لویی بازم رفت نزدیک تر ولی وقتی فهمید بچه ها توجهی بهش نمیکنن و حواسشون نیست زود برگشت عقب و همونجا منتظر موند..نایل زود برگشت پیش لویی و تعجب کرد..
نایل: چرا نیومدی جلو یه عکس باهاشون بگیری..!لویی: خودم باید ازشون بخوام..؟
نایل: آاا نهه..اونا تورو ندیدن اصلا..
لویی: دیدن ولی نشناختن..
نایل: خیلی خب اشکال نداره..میدونی لویی الان همه تورو با اسم بیشتر میشناسن باید چندتا عکس با بقیه بگیری تا خوب خودتو نشون بدی..
لویی: آا باشه..حالا مهم نیست..ببینم فردا صبح چیکاره ای؟!
نایل: اووم..خونه نیستم..قرار دارم..
لویی: اول صبحی با کی؟!
نایل: دوستم که به کارام رسیدگی میکنه..
لویی: مدیربرنامه..؟
نایل: آره تقریبا..لویی ابروهاشو داد بالا و مکث کرد..
لویی: اوم باشه..منم باید برم پیش آقای اسپیسی..میخواستم بعدش بریم بیرون..نایل: آا باشه بعدا میریم..خب..!
لویی: الان بریم پیش بقیه بچه ها..الان دیگه باید بریم هتل..فکرکنم امشب برگردیم.!.
اسکات: لویی من میرم طبقه بالا..ساعت نه شد برو اتاق آقای اسپیسی..
لویی وارد دفتر شیک و فوق العاده زیبایی شد ولی همون لحظه کنار در، مانع اسکات شد..
لویی: مطمئنی قرار نیست من چیزی بگم؟!اسکات: ببین لویی..تقریبا هیچ کس حق نداره به آقای اسپیسی چیزی بگه جز اینکه هرچی پرسید جواب میدی..
لویی: باشه..فقط..
اسکات دوباره متوقف شد و به طرف لویی برگشت..لویی: بعدش کجا بیام؟؟
اسکات: برو هرجا که دلت خواست..
لویی کمی رفت جلوتر و متوجه خانم آشنایی شد که پشت میز منشی مشغول کاری بود..
خانم ترینر که قبلا تو باشگاه زیاد ملاقاتش کرده بود..