part 51

4.2K 626 747
                                    

هری: بیا بیا...لویی! یه مدته کلیفردو دیگه تحویل نمیگیری..!؟

هری درحالی که با کلیفرد بازی میکرد اونو به طرف میز غذا خوری مقابل ویوی دلباز پنجره، کشوند..

لویی: اوم..خودت گفتی موقع غذا خوردن نیارمش جلو..!
لویی گفت و مشغول پر کردن بشقابش از غذاهای مختلف روی میز، شد..

هری: آاا خب امروز فرق داره..کلیفرد اینجا غریبی میکنه..
هری با خنده گفت و رو صندلیش نشست و با موهای پشمالو و مشکی کلیفرد، کنارش بازی کرد..

هیلی: هروقت خانم بل نتونست مواظبش باشه بیاریدش پیش من...اینطوری کلیفردم کم کم به اینجا عادت میکنه..

نایل: هی صبرکن..! تو به من غر زدی که نمیتونی گربمو نگه داری..حالا چیشد کلیفردو دیدی نظرت عوض شد..؟!
نایل با اخم ساختگی رو به هیلی کرد که کنارش نشسته بود..

هیلی: من از گربه متنفرم نایل این صدبار..مخصوصا گربه ی تو..!

لویی به بحث اونا بلند خندید و با گذاشتن دست ظریفش جلوی دهنش، غذای تو دهنشو کنترل و هیلی رو تایید کرد..

لویی: اوم دقیقا..دقیقا منم همینطور..اصلا آبم با گربه ها تو یه جوب نمیره..!

هری: اوه خیلی خب..حیوون حیوونه..همشون با نمک و دوست داشتنین..

نایل: واقعا نگه داری از این کوچولوها لیاقت میخواد..

لویی بعد از شنیدن صدای پیام، گوشیشو درآورد..

" امروز ببینمت یا زنگ بزنم؟ "

احساس آشفتگی حتی از پشت پیام کالوین هم، پیدا بود و خیلی سریع به لویی منتقل شد..

نایل: برایان یه سگ هاسکی و یه گربه ی سیاه نگه میداره..میدونستی هری..؟!

هری: آا سگشو دیدم..ولی..گربه رو نمیدونستم..

" خودم بهت زنگ میزنم "
لویی برای کالوین فرستاد و گوشیو تو جیبش گذاشت..

ولی فکرش هنوز پیش اون پیام بود..
در هر دو حالتی که تو حرف نگفته ی کالوین در نظر داشت، یه غصه و ناراحتی وجود داشت..

نایل: یه سگ و گربه باهم نگه داشتن خیلی باحاله..اونا خیلی باهم درگیر میشن..

هیلی: نایل محاله بذارم موضوعو به جایی ختم کنی که گربتو نگه دارم..!
هیلی چشماشو تنگ کرد و موزیانه گفت..

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now