هری: بیا بیا...لویی! یه مدته کلیفردو دیگه تحویل نمیگیری..!؟
هری درحالی که با کلیفرد بازی میکرد اونو به طرف میز غذا خوری مقابل ویوی دلباز پنجره، کشوند..
لویی: اوم..خودت گفتی موقع غذا خوردن نیارمش جلو..!
لویی گفت و مشغول پر کردن بشقابش از غذاهای مختلف روی میز، شد..هری: آاا خب امروز فرق داره..کلیفرد اینجا غریبی میکنه..
هری با خنده گفت و رو صندلیش نشست و با موهای پشمالو و مشکی کلیفرد، کنارش بازی کرد..هیلی: هروقت خانم بل نتونست مواظبش باشه بیاریدش پیش من...اینطوری کلیفردم کم کم به اینجا عادت میکنه..
نایل: هی صبرکن..! تو به من غر زدی که نمیتونی گربمو نگه داری..حالا چیشد کلیفردو دیدی نظرت عوض شد..؟!
نایل با اخم ساختگی رو به هیلی کرد که کنارش نشسته بود..هیلی: من از گربه متنفرم نایل این صدبار..مخصوصا گربه ی تو..!
لویی به بحث اونا بلند خندید و با گذاشتن دست ظریفش جلوی دهنش، غذای تو دهنشو کنترل و هیلی رو تایید کرد..
لویی: اوم دقیقا..دقیقا منم همینطور..اصلا آبم با گربه ها تو یه جوب نمیره..!
هری: اوه خیلی خب..حیوون حیوونه..همشون با نمک و دوست داشتنین..
نایل: واقعا نگه داری از این کوچولوها لیاقت میخواد..
لویی بعد از شنیدن صدای پیام، گوشیشو درآورد..
" امروز ببینمت یا زنگ بزنم؟ "
احساس آشفتگی حتی از پشت پیام کالوین هم، پیدا بود و خیلی سریع به لویی منتقل شد..
نایل: برایان یه سگ هاسکی و یه گربه ی سیاه نگه میداره..میدونستی هری..؟!
هری: آا سگشو دیدم..ولی..گربه رو نمیدونستم..
" خودم بهت زنگ میزنم "
لویی برای کالوین فرستاد و گوشیو تو جیبش گذاشت..ولی فکرش هنوز پیش اون پیام بود..
در هر دو حالتی که تو حرف نگفته ی کالوین در نظر داشت، یه غصه و ناراحتی وجود داشت..نایل: یه سگ و گربه باهم نگه داشتن خیلی باحاله..اونا خیلی باهم درگیر میشن..
هیلی: نایل محاله بذارم موضوعو به جایی ختم کنی که گربتو نگه دارم..!
هیلی چشماشو تنگ کرد و موزیانه گفت..