Part 48

5.5K 639 1.3K
                                    

فقط میتونم بگم تو تقدیر این فف نوشته که اینجوری آپ شه😭💔

با انرژی بخونین بازتابشم بکنید لذت ببریم 😌🌸

-----
لویی: شت شت..سوختم..!

لویی با نگه داشتن انگشتای دستش از جلوی گاز دور شد و بعد از دادش انگشتشو با زبونش خیس کرد..

هری: لویی مراقب باش..یا همین الان برنامه رو کنسل کن.

لویی صورت مچاله شده از سوزش دستشو بالا گرفت و به صفحه لپ تاپ باز روی کانتر، چشم دوخت..

هری با اخم کوچیکی نگاهش میکرد و لویی صورتشو برد نزدیک صفحه..
لویی: توهم اگه میخوای اینطوری کنی من همین الان ویدیو کال رو قطع کنم..!

هری چشماشو چرخوند و پوزخند زد..
هری: بوی سوختنی میاد..!

لویی زود پرید سمت گاز و شروع کرد به تندتند هم زدن سیب زمینی های خلالیش..

لویی: فکرکنم کافی باشه..برش دارم..؟
لویی با خودش بلند حرف میزد ولی صدا به هری هم میرسید..

هری: اگه طلایی شده برش دار..

لویی: خب خب..الان باید چیکار کنم..؟!
لویی با لبخند و موهای بهم ریخته ی بانمکش گفت و رو صندلی مقابل لپتاپش نشست..

هری: چرا نشستی؟! پاشو اسفناج هارو بریز تو تابه و با شعله ی معمولی در تابه رو بذار تا یکم تفت بخورن..

لویی زود بلند شد و مثل یه شاگرد آشپز خوب، کاری که هری گفت و انجام میداد..
لویی: هری این مقدارش زیاد نیست..!؟

هری: نه اسفناج بعد از تفت حجمش خیلی کم میشه..

لویی: ولی بازم زیاد به نظر میاد..
لویی دوباره با خیال آسوده رو صندلی نشست و با لبخند دلتنگش به هری زل زد..

هری: تو به اندازه ی خودت ازش بخور..

لویی: کی میای؟
هری: اووم..نمیدونم..

لویی: یعنی چی که نمیدونم..! الان سه روزه نمیبینمت..
لویی با ناراحتی غر زد دستشو به کانتر تکیه داد..

هری: ما که دائم ویدیو کال داریم..! باورم نمیشه حتی به خاطرش حاضر شدی خودت غذا بپزی..!!
هری با تعجب میگفت و میخندید..

لویی: آخه حوصلم سر میره...وقتی تنها میشم یا میخوام غذا سفارش بدم یاد اون دوره ی احمقانم میوفتم که تنها زندگی میکردم..

لویی با انگشتش یه دسته کوچیک از موهاشو میچرخوند و به یه نقطه دیگه خیره مونده بود..

Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now