فقط میتونم بگم تو تقدیر این فف نوشته که اینجوری آپ شه😭💔
با انرژی بخونین بازتابشم بکنید لذت ببریم 😌🌸
-----
لویی: شت شت..سوختم..!لویی با نگه داشتن انگشتای دستش از جلوی گاز دور شد و بعد از دادش انگشتشو با زبونش خیس کرد..
هری: لویی مراقب باش..یا همین الان برنامه رو کنسل کن.
لویی صورت مچاله شده از سوزش دستشو بالا گرفت و به صفحه لپ تاپ باز روی کانتر، چشم دوخت..
هری با اخم کوچیکی نگاهش میکرد و لویی صورتشو برد نزدیک صفحه..
لویی: توهم اگه میخوای اینطوری کنی من همین الان ویدیو کال رو قطع کنم..!هری چشماشو چرخوند و پوزخند زد..
هری: بوی سوختنی میاد..!لویی زود پرید سمت گاز و شروع کرد به تندتند هم زدن سیب زمینی های خلالیش..
لویی: فکرکنم کافی باشه..برش دارم..؟
لویی با خودش بلند حرف میزد ولی صدا به هری هم میرسید..هری: اگه طلایی شده برش دار..
لویی: خب خب..الان باید چیکار کنم..؟!
لویی با لبخند و موهای بهم ریخته ی بانمکش گفت و رو صندلی مقابل لپتاپش نشست..هری: چرا نشستی؟! پاشو اسفناج هارو بریز تو تابه و با شعله ی معمولی در تابه رو بذار تا یکم تفت بخورن..
لویی زود بلند شد و مثل یه شاگرد آشپز خوب، کاری که هری گفت و انجام میداد..
لویی: هری این مقدارش زیاد نیست..!؟هری: نه اسفناج بعد از تفت حجمش خیلی کم میشه..
لویی: ولی بازم زیاد به نظر میاد..
لویی دوباره با خیال آسوده رو صندلی نشست و با لبخند دلتنگش به هری زل زد..هری: تو به اندازه ی خودت ازش بخور..
لویی: کی میای؟
هری: اووم..نمیدونم..لویی: یعنی چی که نمیدونم..! الان سه روزه نمیبینمت..
لویی با ناراحتی غر زد دستشو به کانتر تکیه داد..هری: ما که دائم ویدیو کال داریم..! باورم نمیشه حتی به خاطرش حاضر شدی خودت غذا بپزی..!!
هری با تعجب میگفت و میخندید..لویی: آخه حوصلم سر میره...وقتی تنها میشم یا میخوام غذا سفارش بدم یاد اون دوره ی احمقانم میوفتم که تنها زندگی میکردم..
لویی با انگشتش یه دسته کوچیک از موهاشو میچرخوند و به یه نقطه دیگه خیره مونده بود..