part 31

6.5K 763 643
                                    


هری: تمومش کن لویی..!

لویی: بذار آخرین ست تموم شه..

هری درحالی که از اتاق می اومد بیرون، تیشرت سفیدش رو به تن کرد و با کشیدن عمیق بو به مشامش، به طرف آشپزخونه رفت..

هری: وآو خانم بل..! ناهار ما حاضره دیگه؟! من دیگه طاقت ندارم..

خانم بل مهربون خندید و در تابه رو گذاشت..
خانم بل: پنج دیقه دیگه حاضره...

هری: آاا..حتما خیلی خسته شدین..دوباره فصل شروع شد و شما درگیر این خونه و کارای من شدین..

بل: اوه نه..از تو خونه ی خودم موندن بهتره..مخصوصا الان که لویی هست..

هری: اوهوم..خوبه که از تنهایی در اومدین..

بل: آره..اون خیلی شیطون و پر انرژیه..امروز مجبورم کرد باهاش فوتبال بازی کنم..

خانم بل با صدای خش دار و کمی لرزونش میگفت و میخندید..
بل: هرچقدر بهش میگفتم نمیتونم با اون دسته ها کار کنم قبول نمیکرد..با زور بهم یاد داد..

هری: اوه حتما اذیتتون میکنه..!

بل: آاه نه..اون سرش تو کار خودشه..

هری لباشو جمع کرد و سرشو تکون داد درحالی که از آشپزخونه خارج شد..


هری: لویی میخوای تمومش کنی؟! دیگه وقته ناهاره..

لویی درحالی که به مانیتور زل زده بود مثل مجسمه سر جاش سیخ نشسته بود و فقط انگشتاش با سرعتی عجیب دکمه هارو به بازی میگرفتن..

لویی: از وقت ناهار خیلی گذشته..

هری: خیلی خب ببخشید که به خاطر من گرسنگی کشیدین..ولی لطفا تو این یه مورد انتقام نگیر و بیا زودتر غذامونو بخوریم..

لویی: گفتم صبرکن..این تموم بشه..

هری: از وقتی اومدم خونه سرت تو بازیه متوجهی؟!

لویی نیم خیز شده بود و بی توجه به هری تمام تمرکزشو رو دسته و بازی گذاشته بود..
لویی: تندتر برو دیگههه لعنتیی..ولی تو..تازه اومدی..

هری دست به کمر با اخم و چهره ی کلافه به لویی و هیجان نا تمومش برای بازی، خیره شده بود تا اینکه تلاش لویی برای گل زدن تو ثانیه های اخر نتیجه نداد و با غر و داد دسته رو پرت کرد و حرصشو سر هری خالی کرد..

لویی: شت شت شت..گفتم میام دیگه..بیا تموم شد باختم..الان خوشحال شدی؟!

هری: تا حالا که میبردی مگه از ما تشکر میکردی که الان موقع باخت، غر میزنی؟!

لویی: چون تو باعث شدی ببازم..
هری: لویی دیگه ساکت شو بیا بریم..

لویی با همون اخم و عصبانیتش پشت هری راه افتاد و دیگه هیچی نگفت..


Legionnaire(L.S) [Completed]Where stories live. Discover now